هرگز نهراسیده بودم به گشودن رازی که چشمانت کلید آن بود !

مرا به لبخندی میهمان کن
دیریست که این لبها به لبخندی آغشته نشده اند ...

نگاهش انجماد یک حماقت است !

کوله بارم را بسته ام
برای یک سفر طولانی
به مقصدی نامعلوم ...
همراه فاب عکسم و خیال تو ...
خدا نگهدار

کاش تکه های مرا اینجا نمی گذاشتی که جا بماند

کاش نیمه ام را نمیبردی

مرا کامل بمیران !

جیرجیرکها وقتی ساکت می شن یعنی مردن !

+ / -

چند روزه یه دوست قدیمی رو پیدا کردم
خیلی حال داد
اینم مال تو  بچه +

اگرنمی توانی بلوطی بر فراز تپه ای باشی

بوته ای در دامنه ای باش

ولی بهترین بوته ای باش که در کناره راه می روید

اگر نمی توانی بوته ای باشی، علف کوچکی باش

و چشم انداز کنار شاه راهی را شادمانه تر کن

اگر نمی توانی نهنگ باشی، فقط یک ماهی کوچک باش

ولی بازیگوش ترین ماهی دریاچه!

همه ما را که ناخدا نمی کنند، ملوان هم می توان بود

در این دنیا برای همه ما کاری هست

کارهای بزرگ و کارهای کمی کوچکتر

و آنچه که وظیفه ماست ، چندان دور از دسترس نیست

اگرنمی توانی شاه راه باشی ، کوره راه باش

اگر نمی توانی خورشید باشی، ستاره باش

با بردن و باختن اندازه ات نمی گیرند

هر آنچه که هستی، بهترینش باش!

 

اشک رازیست

لبخند رازیست

عشق رازیست

اشک آن شب لبخند عشقم بود.

قصه نیستم که بگویی

نغمه نیستم که بخوانی

صدا نیستم که بشنوی

یا چیزی چنان که ببینی

یا چیزی چنان که بدانی ...

من درد مشترکم

مرا فریاد کن .

درخت با جنگل سخن می گوید

علف با صحرا

ستاره با کهکشان

و من با تو سخن می گویم

نامت را به من بگو

دستت را به من بده

حرفت را به من بگو

قلبت را به من بده

من ریشه های تو را در یافته ام

با لبانت برای همه لبها سخن گفته ام

و دستهایت با دستان من آشناست .

در خلوت روشن با تو گریسته ام

برای خاطر زندگان

و در گورستان تاریک با تو خوانده ام

زیباترین سرودها را

زیرا که مردگان این سال

عاشق ترین زندگان بوده اند .

دستت را به من بده.

دستهای تو با من آشناست

ای دیر یافته با تو سخن می گویم

بسان ابر که با طوفان

بسان علف که با صحرا

بسان باران که با دریا

بسان پرنده که با بهار

بسان درخت که با جنگل سخن می گوید.

زیرا که من

ریشه های تو را دریافته ام

زیرا که صدای من

با صدای تو آشناست.
شاملوی عزیزم

گفتم نرو خندید و رفت

گفتم بمان   نشنید و رفت

نمی خوامممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم

واسه نریختن اشکامه که اینطوری نیشمو باز می کنم ! اینطوری

ما شنا را بعد از غرق شدن یاد گرفتیم و دفاع را بعد از مرگ !

کسی که نفس می کشد باید رنج ببرد
کسی که فکر می کند باید اندوه بخورد
خوشبخت کسی است که هرگز بدنیا نیامده است !

تجربه نشون داده که عشق اول هیجوقت نتیجه خوبی نداره

اینو همه می دونن !

تمامت نکرده ام
تمامم کن !

اسمت چیه ؟
من یه موشم

جا مانده است چیزی جایی
هیچگاه دیگر هیچ چیز جایش را پر نخواهد کرد ...

تو اینجایی و نفرین شب بی اثر است ....

مهر

باز پائیز اینجاست
و من هنوز چه عاشقانه دوستش دارم
چرا که با تو آغاز می شود
با تو کوه ِ من
که دست هایت غرق بوی بارانند ...
منتظر بودم که بیاید
که بیایی ...
اما انتظار
شاید همان قرار ساده بود بین دست هایمان
که من بروم
که تو بمانی
که دست هایمان رها شوند ...
باران که ببارد
باز دل تنگت می شوم
زیر باران می روم
این بار تو نیستی که بیایی و نوازش جاماندهء دستانم را هدیه بیاوری
و من چه غریبانه دلم برای باران تنگ می شود ...