بدرقه کردن با گذشت زمان عجب دردی است. بعضی وقت ها فکر می کنم قدرت زمان از خدا ببشتر است.
هنوز سکوت می کنی و خودت را زیر نور قرمز رنج می دهی ؟
طلوع کن !
بهاری دوباره می خواهم ...
من
گاهی احساس می کنم
آنقدر تنها هستم که شبیه خدا شده ام
و خدا دلش برایم می گیرد
×××
نمی دانم چرا
اینجا میان اینهمه نت کسی "دو" را نمی نوازد!
و ترس که روی پلکهام نشسته
سبک تر از نفس های تست_بدبختانه؟
×××
پاهایت را سبک بردار
گام هایت میزان باشد
دست هایت مثل بال کبوتر
×××
و تمام اینها
کیفر همرقصی من با توست
دیگر باد از هیچ روزنی سر نمی کشد.