هنوزم باید برای اینکه برسی رها کنی؟

 
اینجا مرحوم نشده. فقط فوروارد شده به اون زمانی که من  مرحوم شدم. فهمیدنش خیلی سخته؟

دستت را به من بده ، که دستهای تو با من آشناست ...

احساس سنگریزه‌ای بهم دست داده که ماه‌ها و سالها سوار رودخونه بودم و به طرف دریا رونده شدم٬  .... گاهی وقتها ماهی تُنگ عاشق نهنگ دریا می‌شه ...

خیلی سخته آدم نتونه احساسش رو توضیح بده نه‌ ؟

و عشق
صدای فاصله هاست.

عاشقم

خدا عاشقه ٬ حواسش نیس داره چی کار میکنه

خوب من الآن خیلی دیوونه م
میخوام پنجره مو باز کنم داد بزنم
بعدش پنجره مو ببندم بیام تو دوباره
ولی نه، خیلی بیشتر از این حرفا دیوونه م
اونقدر که حتی پنجره را باز نمی کنم که سرمو ببرم بیرونو داد بزنم
اصلن داد نمی زنم
دارم نیگا می کنم
نه نه
نیگا هم نمی کنم
اونقد دیوونه م که هیچکاری نمی کنم

 
کاش میشد
خود آدما هم
همراه صداشون
از توی سیم تلفن رد بشن
بعدش برسن به تو
خیلی سریع
بدون ویزا
بدون پرواز
بدون لازم بودن یه عالمه پول
فقط با یه دونه کارت تلفن
وقتی هم که کارت تلفنت تموم میشد برمی گشت همونجایی که ازش اومده بود
اگه اینجوری بود ها
من همه ی پولمو میدادم کارت تلفن می خریدم
که هیچوقتی مجبور نشه
که برگرده

 
نقش بازی کردن واسه یه رابطه‌ی عاشقانه وقتی که توش نیستی ٬ وقتی که فکر و احساساتت جای دیگه‌ست٬ با هر توجیحی هم که میخواد باشه ٬ دوستی ٬ محبت ٬ نایس بودن ٬ یا هر چیه دیگه غلطه. این یه قانونه ٬ قانون منه واسه من. این بدترین نوع دروغ گفتنه٬ خیانته٬ هم به خودت ٬ هم به اون دیگری ٬ هر چقدرم که هر دوتون احتیاج داشته باشین بازم هیچی توجیه نمیشه. هرچقدرم که به طرز احمقانه و بی‌منطقی گیر احساسات کهنه و پوسیده مونده باشی ٬ تا وقتی احساست واقعی نیست حق نداری به خودت و به کس دیگه ای دروغ بگی. هر چقدرم که بدونی اشتباه میکنی و فردا پشیمون میشی و اگه به روی خودت نیاری عادت میکنی. نباید این کار رو کرد. هر چقدرم که پوشا بودن رابطه‌ها مهم‌تر از یک‌ویک بودنشون باشه ٬ تا وقتی واقعاً حسش نکرده باشی نباید بهش دست بزنی. این جوری تا همیشه از خودت بدت میاد ٬ هیچ‌وقتم پر نمیشی ٬ فرصت پر شدن رو از خودت تو آینده هم میگیری . زندگی و احساساتت رو به فرسایش میکشی و با قطره قطره خیس کردن لبات هیچ‌وقت دیگه به خودت اون‌قدر فرصت نمیدی که به آب خوردن فکر کنی و شاید یه روز بهش برسی. باید صبر کنی.

صبر کن. هرچقدرم تلخ و دردناک ٬ درد بهتر از عذاب وجدان و احساس گناه و نرسیدن به دوست داشتن واقعیه.

دیدی بابات زنگ میزنه، صداش پشت تلفن میلرزه، میدونی چقدر دلش تنگ شده برات، الآن دلش میخواد بغلت کنه، بعد تو الکی ادای آدمای شادو درمیاری و می خندی و چرت و پرت میگی، بعد خودتم میدونی که اون میدونه تو خیلی بیشتر از لرزشی که تو صدای اون بود الآن دلت میخواد گریه کنی، زندگی سخت نشده؟

بعضی وقتا گفتن یا نوشتن یه چیزایی مثل بوسیدن یه کسیه که خوابیده اگه ببوسیش بیدار میشه خوابی که میبینه نصفه میمونه اگه نه، لذت بوسیدنشو وقتی خوابه از دست دادی مثه کاری که میخوای انجام بدی ولی حیفت میاد یا میترسی اونجوری که میخوای نباشه مثه مردن، میخوای بمیری ولی میترسی اونطرف خدایی در کار نباشه مثه وایسادن لبه دنیا می مونه مثه وقتایی که زندگی به وضوح، به مرگ تکیه داده

بعضی چیزا دوست داشتنی نیست
عادت کردنیه
عین مزه‌ی تلخ قهوه،‌ که هزار بارم که بخوری نمی‌تونی مزه‌شو دوست داشته باشی، ‌چون تلخه،‌ تلخی هم دوست داشتنی نیست
ولی عادت می‌کنی، تلخ نمی‌بینیش شاید دیگه
داشتم می‌گفتم
که پس چیزی که دوست داشتنی نیستو نباید ریخت دور، ‌میشه عادت کرد بهش،‌ تحملش کرد
عین مزه‌ی تلخ قهوه
به خاطر بوش
به خاطر فقط بوی قهوه‌ش
بوی قهوه‌ی تلخ ِ تلخ ِ تلخ

 

 

حس غربت گرفتتم. خیلی. زیاد. بد.

سنجاب ها حیوانات عجیبی هستند . آن‌ها هیچوقت خسته نمیشوند . حتی اگر هی شب مجبور باشند کنار یک درخت جدید بخوابند باز هم تمام شهر را دنبال آن یک درخت میگردند. سنجاب به من رازی را گفت . سنجاب به من راز عجیبی را گفت ... او به من گفت که سنجاب‌ها هیچ‌وقت پشیمان نمیشوند . حتی ده سال بعد . سنجاب این را که به من گفت رفت دنبال درخت امروزش

گاهی قصه‌هایی هستند که هیچ‌وقت کهنه نمیشوند. درست مثل زخم‌هایی که همیشه تازه می‌مانند و تنها تلنگری می‌طلبند تا سر باز کنند و تا مغز استخوانت را بجوند ... گاهی٬ از خودم میپرسم چند سال دیگر باید بگذرد تا من دوباره این قصه/این نقاشی/این آهنگ/ این تو را بخوانم و اینگونه نلرزم. واقعاً چند سال؟

هنوزم بعضی وقتا با یه زبونی با خودم حرف میزنم که نمیدونم چه زبونیه. البته‌ پیشرفت کردم ٬ الان دیگه نصف حرفام رو میفهمم ٬ بعضی کلمه‌ها رو هم که بلد نیستم حدس میزنم . شما بقیه‌ها چرا نمیفهمین خب ؟ من خنگ زبون خودمو یاد گرفتم ٬ این یعنی اصلاً نباید سخت باشه.

نمیدانم ترسم از دنیایی‌ست که هر روز خالی‌تر و خالی‌تر می‌شود٬ یا از خالی بودن دنیاست که ترسم هر روز بیشتر و بیشتر. هر چه هست٬ تا بود٬ بودنش٬ حتا همان‌قدر مجازی و دور٬ همه ‌چیزم بود و امروز که نیست٬ نبودنش.

 

برای سنجاب خوشگل توی ایس ایج

 

 

وبلاگ من خاک میخورد٬ و من نوشته‌های عاشقانه‌ام را ٬ همان‌ها که هر کسی را می‌تواند خوشبخت کند٬ روزها روی کاغذ‌های کاهی مینویسم ٬ و شب‌ها به اقیانوس می‌سپارم.

 دیوار‌هایم ساکتند٬ و تنها٬ و آرام. هنوز هم لذت‌بخش ترین لحظه‌ها خواندن نوشته‌هایی‌ست که معنایشان را هنوز میدانم. 

من میتونم.
دلم میخواد تو رو ببرم تو همون دنیا و همه چیش رو برات تعریف کنم. بیا بریم تو رویای من، خب؟ دستتو میگیرم و چشمتو میبندم و میبرمت تو قصه‌هام. میای؟
میتونی بفهمی این چقدر ترسناک و دوست داشتنی و اصیله؟

دنیایی که توش بعد زمان اصلاً وجود نداره .. فقط فکرشو بکن ... میتونی تصور کنی؟

دوباره اون تخیل کردنه که ترسناک میشه هی ... همونمه، شروع شده.

خیلی اتفاقا افتاد. خیلی اتفاقا هم نیفتاد. تصمیم گرفتن سخت بود. اقیانوس بزرگ بود. تو هم  نبودی. کلمه‌هات بودن ٬ ولی کافی نبودن. من عوض نشدم٬ ولی بزرگ شدم. خیلی بزرگ شدم٬ اینو حس میکنم و میبینم . هنوزم خیلی جا واسه بزرگ‌تر شدن دارم ٬‌اینو هم میدونم. چیزایی که برام مقدس بودن رو بهتر میشناسم الان و هنوزم برام مقدسن.

خیلی اتفاقا افتاد٬ خیلی اتفاقا هم نیفتاد. خیلی بارا خیلی چیزا نوشتم و پست نشد. خیلی حرفا ٬ خیلی اعترافا ٬ خیلی غر زدنا ...

میدونی؟ آدمایی که خودخواه نیستن٬ خیلی وقتا٬ بیشتر از هر کس دیگه‌ای مجبورن رل خودخواه بودن رو بازی کنن. اینجوری تعادل برقرار میشه. 

من اشتباه کردم٬ بازم اشتباه میکنم٬ اشتباهام رو میدونم. یاد گرفتم٬ بزرگ شدم٬ فرصت دوباره می‌خوام. ولی خودم بیشتر از هر کس دیگه‌ای به خودم سخت میگیرم. خودم رو تنبیه میکنم. 

آدمایی که میرن و اون دورا میشینن و دور وامیستن ... 

  زندگی ترسناکه. زندگی واقعه عین لذت مچاله کردن یه کاغذ خیلی خیلی بزرگ تو یه مشت خیلی خیلی کوچیک....

من احمقم پس هستم ...

بلیط  گرفتی؟

Remember that night
I'd stare see the moonlightThey walked here too
Through empty playground this ghoststown
Children again on rusty swings getting higher
Sharing a dream
On a Island, it felt right
We lay side by side,
Between the moon and the tide
Mapping the stars for a while
Let the night surround you
We're half way to the stars,
Heaven flow
Let it go
Feel the warmth beside you

Remember that night,The warmth and the laughter
Candles burn though
The church was deserted
At dawn we went through empty streets to the harbour
Dreamers may leave
But there here ever after

Da da da
Let the night surround you
We're half way to the stars,Heaven flow
Let it go feel the warmth beside you

اگر توی گوش‌ت گفتم دوستت دارم و فرار کردم چی؟