سرت را بگذار روی شانه ام. آن قدر از اشک هایت سنگین خواهم شد تا سبک شوی

Cat on a Hot Tin Roof

می‌خواهید بروید اما با آدم‌هایی که در اینجا بهشان تعلق دارید چه می‌کنید؟ آیا آنها را هم مثل تخت‌خواب و اتاقتان، مثل کتاب‌هایتان، جوراب‌ها و لباس‌هایی که دیگر برایتان کوچک شده جا می‌گذارید و می‌روید؟ آنها را هم پشت سر می‌گذارید و می‌گویید وقتی می‌خواهید بروید کسی جلودارتان نیست؟  می‌گویید چاره‌ای نیست. روزی سر و کله آنها در زندگی شما پیدا می‌شود و روزی هم می رسد که در زندگی شما بی‌سر و کله می‌شوند. پس چرا این‌همه برای نگه داشتن هم تقلا می‌کنید؟ برای اینکه یک روز در زندگی جایشان بگذارید؟

مرسی پرشین

اعتراف می کنم آخرین عشق قبل از دوران بلوغم کلینزمن بود که موهای طلایی داشت و شوت که می زد توپ ممکن بود از استادیوم هم پرت شه بیرون
اعتراف می کنم وقتی دارم انگور می شورم از انگورهای خراب و له شده که باید بریزمشون دور معذرت می خوام که دارم از دوستاشون جداشون می کنم
و از همه بشقاب های لب پریده که میندازم دور معذرت می خوام
و اعتراف می کنم که نمی دونم چرا از بسیار کودکی فکر می کردم همه چیز زنده است و روح داره و دردش میاد و غصه می خوره و شاد می شه
و من و میز تحریر دوران دبستانم با هم خروس زری پیرهن پری گوش
می کردیم و با هم غصه می خوردیم و هیجان زده می شدیم
اعتراف می کنم که همیشه تو پاییز عاشق می شم
و دیوونه می شم
و بال در میارم
و بال های پاییزیم گنده هستن
و برای همین پروازهای دور دور می کنم
به بچگی ها
و مجبور می شم بشینم اعتراف کنم
همش تقصیر پاییزه
و بال های پاییزی

الان بعد پاییزه ؟



چه کسی میداند...شاید فردا


میدانم که ۳۹ ماه و ۱۴ روز
و ۱۸ دقیقه است شیطان نگاهم را فروخته ام!!!

سرباز تفنگش را انداخت و خودش را تسلیم نیروهای خودی کرد.سرباز هرگز فرق بین شمال وجنوب رانفهمید!

یادم رفته بود برایت قهوه درست کنم . یادم رفته بود وقتی تو بیدار می شوی ، پاییز است و هنوز صدای زنگ تلفنی را که تو پشت آنی ، نمی شناسم

دراز می کشین روبروی هم، صورت به صورت، سرشو میذاری روی شونه‌ت، یکمی پایین تر از گودی گردن، یه جوری که دستتو که یکمی خم کنی بتونی راحته راحت با موهاش بازی کنی، با اون دستت با موهاش باید بازی کنی که از زیر گردنش رد کردی، اون یکی دستت رو هم حلقه می کنی دور کمرش ...
دست تو ٬ سرده سرد ... تن اون ... داغه داغ ..
حالا هر دوتاتون چشماتون رو آروم روی هم میذارید، فشار نمیدین پلکاتونو به هم ها، فقط یواش روهم بذار پلکتو، آروم ببند چشماتو ... حالا دستتو آروم روی کمرش حرکت میدی، با کف دست، نرمه نرم، بدون فشار و اصطکاک، یه جور غلغلک نرم، خوب؟ بعد کم کم به جای کف دست با بند اول انگشتات، حالا کم کم به جای بند اول انگشتات با نوک ناخنات، فشار ندی ها، نرم حرکت کن، بدون خراش و درد، آرومه آرمه، عین حرکت یه نسیم سرد روی یه تن داغ ..
بعد حالا با موهاش بازی کن، اول با موهای پشت گردنش فقط بازی کن، موهاش بلند شده یکمی دیگه، مگه نه ؟ موهاش بین انگشتات میاد، آروم یکمی انگشتاتو از هم باز کن و بین موهاش حرکت بده، می بینی یکمی از موهای بازیگوششو که بین انگتشتات میان و میرن و غلغلکت میدن؟ کم کم محکم تر ناز می کنی، مگه نه؟ چون هی هر لحظه ای که میگذره می‌بینی که محکمتر دوستش داری، برای همین محکمتر می کشیش طرف خودت، تنگ تر بغلش می کنی .. محکمتر نازش می کنی .. تا که بفهمه چقدر محکم دوستش داری که ..
بعد
حالا تو با نوک دماغت، اونم با نوک دماغش .. با چشمای بسته، با دو تا دست سرکش که روی همه ی تنش داره می لغزه و حرکت می کنه، خوب؟ با نوک دماغت شروع می کنی به حرکت روی گونه هاش، یه حرکت نرم، یه لغزش آروم، اول روی گونه هاش حرکت می کنی، نوک دماغت گونه هاشو لمس می کنه، نوک دماغش گونه هاتو لمس می کنه، بعد از یکمی حالا نوک دماغاتون رو آروم میزنین به هم، شروع می کنین انگاری با هم بازی کردن، با یه لبخند آروم و پر از رضایت، پر از دوست داشتن، پر از یه لذت عمیق، تا ته ته روحتون، همینطوری نوک دماغاتون با هم بازی می کنه ٬ هی بالا .. پایین .. چپ .. راست .. محکم .. آروم .. غلغلک .. فشار ..
بعد وسط بازیتون، وسط لمس نوک دماغتون، وسط اون غلغلک و تماسای لطیف .. یه دفه یه لبی میخوری به یه لب دیگه، توی یه کسر خیلی کوچیک از یه ثانیه، یه تماس خیلی خیلی کوتاه، از روی تصادف، وسط یه بازیه بچگونه‌ی قشنگ ٬ بعد ...
انگاری یهویی یه ردی از لبت شروع میشه و میره تو همه ی تنت پخش میشه، هنو دارین با نوک دماختون با هم بازی می کنین، ولی کم کم این تماسای تصادفی، تکرار میشه، هر دفعه هم فقط یه لحظه‌ی خیلی کوتاهِ کوچولو ، انگار که میخواد بگه که به خدا این جدی جدی فقط تصادفه، من که نمیخوام ازت لب بگیرم، فقط یه بازی، باشه؟ بعد .. بعد از چند بار تکرار، وقتی که دوباره یکی از همین تصادفا برای بار چندم پیش میاد، دیگه بازی یادتون میره که ، از یاد جفتتون میره ، حالا دیگه نوک دماغا نیستن که قراره بازی کنن، دیگه بازی اونجوری عین قبلناش هم بچگونه نیست .. حالا بزرگ میشین ، نه خیلی بزرگا ، فقط اونقدر بزرگ که بفهمین دوست داشتن خیلی شیرینه ، درست عین اون لب داغی که آلان میخوای ببوسیش ...

اولش آرومه آروم، با نوک دندونات لبشو میگیری و آروم ول می کنی و دوباره و دوباره و دوباره، آروم زبونتو میزنی به نوک زبونش، آروم میکشیش روی لب بالا و پایینش یکمی نمناکشون میکنی، یکمی فقط ها، یکمیه کوچیک، بعد آروم روی دندوناش، الآن اولشه، ففقط میخوای بهش بگی که هی، یکی دیگه اینجاست، فعلا میخوای آشنا بشه لبهای تو با لبای اون .. همینطوری آروم میرید جلو، الآن فقط آشناییه، شیرینیشو نچشیدی ...
بعد آشنایی تموم میشه
حالا می بوسیش
:)
بعدشم اینجاهاشو دیگه تعریف نمی کنم که ٬ اگه بگم که همه ی قشنگیه بوسیدنو کشتم ٬ خیلی شخصیه، لذتشو بایدخودت کشف کنی، به شیوه ی خودت


یادش بخیر

بخیر؟