.
اگر کسی مرا خواست بگویید
رفته باران ها را تماشا کند
و اگر اصرار کرد بگویید
برای دیدن توفان ها رفته است
و اگر باز هم سماجت کرد
بگویید رفته است تا دیگر باز نگردد
..
.
+ بیژن جلالی

آدم‌ها را آدم خودش می‌آورد معمولن. می‌نشاند وسطِ دلش. ولی خودشان می‌روند. بُرده می‌شوند. روانده می‌شوند.

اون 62 ایه بود باباش اعدامی بود

یه 57 اس خودش اعدامیه . 

جایی آن دوردست ها در درون من، دخترکی هست مهرطلب و همیشه مهربان و همیشه عاشق و همیشه خوب . دخترکی که می خواهد سراپا بی توقع فقط دوست داشتن باشد، همان که افتخارش است که دوستانش همیشه بتوانند فارغ از این که چند وقت سراغی ازش نگرفته اند برای درددل پیش اش بیایند؛ که می نازد به این که وقتی کسی را دوست دارد، همیشه دوست اش خواهد داشت و کسی را از دل اش بیرون نمی کند. که تاب قهر و دوری و بی خبری و نامهربانی را ندارد و به هر قیمتی می خواهد همیشه با همه در آشتی و صلح و صفا و محبت باشد. دخترکی که دوست دارد در شانزده سالگی اش بماند و همان مادر مهربان باشد برای همه ی دوروبری ها و تسکین اش را در تسکین دیگران بجوید. دخترکی که در کشاکش بلوغ و ورود به دنیای آدم بزرگ ها و نامهربانی های جهان و آدم هایش و تجربه های تلخ و بزرگ شدن، هر روز کوچک تر و کوچک تر شد، بالغ منطقی من مجبورش کرد خودش را سانسور کند، یاد گرفت که وجودش فقط باعث عذاب من است و عمیق و عمیق تر خودش را در من پنهان کرد، تا جایی که حالا فقط گاه گاه آدمی، دوستی غمگین و تنها را که می بیند دستی دراز می کند به نوازش گونه اش.
دخترک درون من امشب مرا دوست ندارد و مدام نق می زند و رو بر می گرداند ازم، که بی رحمانه و برخلاف میل اش آدم هایی هرچند انگشت شمار را از زندگی ام بیرون کرده ام، ولو آدم هایی که بودن شان و فقط گیرنده بودن شان و دوستی های یک طرفه و خودخواهانه شان فقط باعث عذاب و دل شکستن ام بود. دخترک درون ام امشب از من دلگیر است که باعث شده ام "هیچ کس را از قلبم بیرون نخواهم انداخت" را نتواند دیگر بگوید.
دخترکم امشب با من قهر کرده است، و من آن قدر بزرگ شده ام که حتا دیگر نازش را هم نمی کشم..

یه قطعه ام سوخته

میدونی عزیزم ، تو زندگی همه چی تکرار میشه . فقط بعضی وقتا نقشامون عوض میشه . ولی همه چی تکرار میشه. همه دردی که تو میکشی تکرار درد دیروز منه ، همه درد امروز تو فردا منتظر منه . و کاریشم نمیشه کرد . کاش میشد همدیگه رو باور کرد. کاش میشد زمان رو باور کرد. کاش میشد امروز تو دیروز من بود و فردای من امروز تو ... و خیلی کاش های دیگه ...

کاش .

فردا روز بدی بود

کاش قورتم داده بودی 

 

مامان 

 

حالا که ندادی 

 

تولدم مبارک !

Surprise is a brief emotional state that is the result of experiencing an unexpected relevant event. Surprise can have any valence; that is, it can be neutral, pleasant, or   unpleasant
Spontaneous, involuntary surprise is often expressed for only a fraction of a second. It may be followed immediately by the emotion of fear, joy or confusion. The intensity of the surprise is associated with how much the jaw drops, but the mouth may not open at all in some cases. The raising of the eyebrows, at least momentarily, is the most distinctive and  predictable sign of surprise

تصمیم‌هایی هم هستند در زندگانی
برای نگرفتن

یه پایان تلخ بهتر از یه تلخی یه بی پایانه

Remember!
Damaged people are dangerous.
They know they can survive. 

 

دیر اومدی 

 

دور بودم

مثلن شنا که بلد باشی
بلد باشی خودتو رو سطح آب نگه داری
دیگه غرق شدن می‌شه سخت‌ترین کار دنیا
دیگه نمی‌تونی به این راحتیا خودتو غرق کنی بس‌که ناخوداگاه میای روی آب
اوهوم
یه هم‌چین فرایندی‌ئه این بلدبودنِ بعضی چیزا

 
کوله‌هامو می‌ریزم بیرون. 
 همه‌ی کوله‌هامو.  
کوله‌هامو می‌ریزم بیرون. 
 یه عالمه آدم و خاطره ولو می‌شه کف اتاق.