دنیا میچرخد حجم ها به طور اغراق آمیز کوچک و بزرگ میشوند. من در مرکز دنیا می ایستم و دستور میدهم که همه چیز بچرخد. و دست های تو را میگیرم و میچرخم. تو سرت گیج میرود. افتادن ترس ندارد . حتی اگر بقیه بفهمند باور کن. همه دوست دارند بچرخند. ولی همه میترسند ولی وقتی بیفتی حتی بقیه بیشتر دوستت خواهند داشت چون تو فعال شده ی یکی از بزرگترین خواسته های آنهایی دستانت را به من بده و به من بگو بچرخم بگو که گذشته و آینده وجود ندارد بگو که همه اینها ترفندهای زمان است برای سرگرم کردن دنیا بگو که وقتی گوشه اتاقم تنها نشسته ام و میفهمم همه چیز ثابت ست و این منم که میچرخم از من خداحافظی نمیکنی. بگو که ثابت نشدی و با من میچرخی. لعنتی بچرخ. حتی وقتی من شک میکنم خوب میدانم که تو هم ترسیدن را دوست داری . تو هم دوست داری پرت شوی و صدای له شدن استخوان هایت را بشنوی. دنیا ثابت میشود. سرم گیج میرود اشکهایم گله میکنند از ثابت شدنم. و من احساس غریبی میکنم در این صفحه که نمیدانم مال کیست. فکر میکنم که روزمرگیها احاطه ات کرده اند . |