من اگر مرد بودم، عاشق زنی می شدم که موهای سیاه بلند تاب دار داشته باشد که بعد حمام موهای سیاه بلند تاب دارش را بپیچد توی یک حوله ی سفید و گره بزند بالای سر که بعد حوله را بردارد و موهایش سر بخورند روی شانه های برهنه ش و همان لحظه من صدایش کنم و برگردد و از روی شانه نگاهم کند و لبخند بزند لابد من عاشق زنی می شدم که گاهی وقت ها جینگولک های رنگی از همه جاش آویزان کند و گاهی وقت ها ساعت هم نبندد که دور چشم هایش را گاهی سرمه بکشد و موها را باز کند و با خرمن گیسو و صدای جرنگ جرنگ جینگولک ها و چشم های خمارش در خانه بچرخد که بلد باشد توی گودی گلویم را ببوسد و لاله ی گوشم را نوازش کند که وقتی از بالای سرم رد می شود و من حواسم جای دیگری ست عادت اش باشد که دست کند توی موهایم که عینک بزند و روزها لنز بگذارد، که شب ها بنشینم توی رختخواب و نگاهش کنم که -همان جور که لنزهایش را در می آورد،- باهام حرف می زند و تعریف می کند که چه کرده امروز که آرایشش را با پنبه های رنگی پاک می کند و با من شرط می بندد که پنبه ها را می تواند یک راست شوت کند توی سطل آشغال یا نه که لباس خواب های سفید کوتاه بپوشد و موها - موهای بلند سیاه تاب دارش را - جمع کند بالای سر - که طره ها در هوا بین شانه و گردنش بازی کنند که عینک اش را بزند و همان طور که می رود دست و صورت بشوید و مسواک بزند از بالای عینک نگاهی چند صدم ثانیه ای به من بکند که با لباس خواب سفید و موهای جمع و بوی مسواک و کرم دست و کتاب توی دستش بخزد رختخواب کنارم و خوابش که گرفت موهایش را باز کند و کتاب و گیره ی مو را - نگذارد روی پاتختی- پرت کند پایین تخت من اگر مرد بودم عاشق همچین زنی می شدم و برای هیچ کس هیچ کس هم تعریف نمی کردم که بعدش چی می شود |