آدمهای احساساتی را باید کُشت. آنها به درد لای جرز هم نمی خورند. یا از خوشحالی در ارتفاع صد هزار پایی بال بال می زنند یا از افسردگی خودشان را شش هزار فرسنگ زیر سطح زمین دفن می کنند. آدمهای احساساتی در طول سه دههء اول زندگی شان در مجموع سه دقیقه در واقعیت و روی سطح زمین هستند و بقیهء پانزده میلیون و هفتصد و شصت و هفت هزار و نهصد و نود و هفت دقیقهء آنرا در هپروت به سر می برند. آدمهای احساساتی بی هدف ترین، بی مصرف ترین و غیر قابل اعتمادترین محصولات آفرینش هستند.

آدمهای احساساتی تنها کسانی هستند که معنی واقعی زندگی را می فهمند. آدمهای احساساتی هزار هزار بار عاشق می شوند و هر بار مطمئنند که این بار با تمام دفعات قبل فرق می کند. هر روز به مدت یک تا چند ساعت احساس می کنند خوشبخت ترین آدم روی زمین هستند و آگاهی از اینکه بقیهء روز را در افسردگی مطلق به سر می برند باعث می شود تک تک لحظات شیرین زندگی را با نهایت وجود تجربه کنند و از آن لذت ببرند. آنها می توانند در یک لحظه تمام دنیا را فراموش کنند و از پیامدهای هیچ تصمیمی نترسند. هیچ روزی در زندگی آدمهای احساساتی مثل روزهای دیگر نیست. هر روز هزار دلیل جدید هست برای امید و عشق به زیستن و هزارو یک درد جدید برای آرزوی مرگ و زجر کشیدن

آدمهای احساساتی بزرگترین دروغهای تاریخ بشریت را به ثبت رسانده اند. آنها هر قولی که داده اند را هزار بار شکسته اند و هر اشتباهی را صدهزار بار تکرار کرده اند. آنها اصلا هیچ درکی از معنی هرگز و همیشه و ممنوع و درست و غلط ندارند. آدمهای احساساتی زندگی اطرافیانشان را به گند می کشند و تنها کاری که در قبال گناهان فجیعشان انجام می دهند این است که برای مدت کوتاهی شدیدتر و عمیقتر افسرده می شوند.

آدمهای احساساتی هرگز و هیچ وقت و به هیچ دلیلی در لحظه دروغ نمی گویند و تمام حرفهای اطرافیانشان را نیز در همان لحظه از صمیم قلب می پذیرند.

تکرار می کنم : آدمهای احساساتی را باید کُشت.   

مرا باید کشت  

 

مرا بکُش ببری