مرگ ٬ تموم شدنه ٬ و اگه واقعاً تموم شدن باشه خیلی چیز خوبیه . ولی یه جور مرگ هم هست که فراموش شدنه .. و یه جورشم هست که فراموش کردنه . نمیدونم شاید همهی اینا یه جور تموم شدنه ٬ ولی هی چی هست اینا دیگه اصلاً چیز خوبی نیستن .. بدن ٬ خیلی بد . ولی کاریشون نمیشه کرد ٬ درست مثل خود مرگ میمونن ٬ یه هو سراغ آدم میان در حالیکه اصلاً فکرشو نمیکردی و انتظارش رو نداشتی . مرگ چیز عجیبیه ٬ خیلی ...
هم ارامش
هم تشویش
هم شادی
هم اندوه
هم هستی
هم نیستی
گویا واژه ها معلق می مانند در فضا و در زبان
ذهن هیچ در سر ندارد
نه تردیدی، نه یقینی
چیزی ست فراتر از این دو.
سرایا جسم، سنگ
نه جنبشی نه جنبنده ای
قدم زدن شبانه ست
بی هیچ مقصدی، بی هیچ هوایی در سر
.
..............
اندوه، دلخواهترین چیزی است که در تملّک دختر است و من هرگز این دو را با تو قسمت نخواهم کرد! میتوانم نان و خانه را با تو قسمت کنم، امّا اندوه و آزادی، نه
دلام تنها به این هر دو معتاد است
آدمها را آدم خودش میآورد معمولن. مینشاند وسطِ دلش. ولی خودشان میروند. بُرده میشوند. روانده میشوند.
میدونی عزیزم ، تو زندگی همه چی تکرار میشه . فقط بعضی وقتا نقشامون عوض میشه . ولی همه چی تکرار میشه. همه دردی که تو میکشی تکرار درد دیروز منه ، همه درد امروز تو فردا منتظر منه . و کاریشم نمیشه کرد . کاش میشد همدیگه رو باور کرد. کاش میشد زمان رو باور کرد. کاش میشد امروز تو دیروز من بود و فردای من امروز تو ... و خیلی کاش های دیگه ...
کاش .