-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 1 مهرماه سال 1388 14:08
مرگ ٬ تموم شدنه ٬ و اگه واقعاً تموم شدن باشه خیلی چیز خوبیه . ولی یه جور مرگ هم هست که فراموش شدنه .. و یه جورشم هست که فراموش کردنه . نمیدونم شاید همهی اینا یه جور تموم شدنه ٬ ولی هی چی هست اینا دیگه اصلاً چیز خوبی نیستن .. بدن ٬ خیلی بد . ولی کاریشون نمیشه کرد ٬ درست مثل خود مرگ میمونن ٬ یه هو سراغ آدم میان در...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 1 مهرماه سال 1388 13:47
never tell a girl to calm down. it's simply a stupid thing to do. seriously
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 27 شهریورماه سال 1388 12:48
نشستم دارم درفت میخونم. میگه تو درفتی. بقیه رو آن درفت میکنی، خودت ولی درفتی.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 22 شهریورماه سال 1388 17:53
هم ارامش هم تشویش هم شادی هم اندوه هم هستی هم نیستی گویا واژه ها معلق می مانند در فضا و در زبان ذهن هیچ در سر ندارد نه تردیدی، نه یقینی چیزی ست فراتر از این دو. سرایا جسم، سنگ نه جنبشی نه جنبنده ای قدم زدن شبانه ست بی هیچ مقصدی، بی هیچ هوایی در سر . ..............
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 22 شهریورماه سال 1388 01:41
بعضی روزا هستن بهتره هیچ جا ثبت نشن که همیشه یادت بمونه رویاهات تبدیل به واقعیت شده مثه ۵ شنبه
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 18 شهریورماه سال 1388 22:49
مسجد من کجاست؟ با دست های عاشقت ــ ان جا مرا مزاری بنا کن! شاملو
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 15 شهریورماه سال 1388 18:56
تو فکر یه سقفم
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 12 شهریورماه سال 1388 00:06
پسر هیزمی عاشق دختر کبریتی شده بود، به نظرش این دختر آتش پاره بود. ولی مگر می شود عشقی شعله بکشد بین کبریت و هیزم؟ همین هم شد؛ پسر هیزمی آتش گرفت.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 12 شهریورماه سال 1388 00:00
کاش منم می بردی آخه
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 8 شهریورماه سال 1388 00:51
اندوه، دلخواهترین چیزی است که در تملّک دختر است و من هرگز این دو را با تو قسمت نخواهم کرد! میتوانم نان و خانه را با تو قسمت کنم، امّا اندوه و آزادی، نه دلام تنها به این هر دو معتاد است
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 6 شهریورماه سال 1388 16:42
Bad day So what Can I buy you a drink
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 2 شهریورماه سال 1388 13:02
پوستش از پارچه ی سفید است و همه جایش دوخته شده. یک عالم سوزن رنگی از قلبش بیرون زده اند. یک جفت چشم خوشگل دارد، که در آن ها شکل های هیپنوتیزمی است با همین چشم هاست که آدم را هیپنوتیزم می کند. زامبی های زیادی هستندکه همه شیفته اش هستند او حتی یک زامبی دارد که اصلیتش فرانسوی است. ولی دختر می داند که نفرین شده است نفرینی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 1 شهریورماه سال 1388 17:48
دستهایت را چون خاطره ای سوزان، در دستان عاشق من بگذار و لبانت را چون حسی گرم از هستی به نوازش های لب های عاشق من بسپار باد ما را با خود خواهد برد باد ما را با خود خواهد برد . . . . برشی از: باد ما را خواهد برد_تولدی دیگر_فروغ فرخ زاد
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 30 مردادماه سال 1388 12:33
. اگر کسی مرا خواست بگویید رفته باران ها را تماشا کند و اگر اصرار کرد بگویید برای دیدن توفان ها رفته است و اگر باز هم سماجت کرد بگویید رفته است تا دیگر باز نگردد . . . + بیژن جلالی
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 25 مردادماه سال 1388 23:15
آدمها را آدم خودش میآورد معمولن. مینشاند وسطِ دلش. ولی خودشان میروند. بُرده میشوند. روانده میشوند.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 20 مردادماه سال 1388 14:52
اون 62 ایه بود باباش اعدامی بود یه 57 اس خودش اعدامیه .
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 19 مردادماه سال 1388 00:32
جایی آن دوردست ها در درون من، دخترکی هست مهرطلب و همیشه مهربان و همیشه عاشق و همیشه خوب . دخترکی که می خواهد سراپا بی توقع فقط دوست داشتن باشد، همان که افتخارش است که دوستانش همیشه بتوانند فارغ از این که چند وقت سراغی ازش نگرفته اند برای درددل پیش اش بیایند؛ که می نازد به این که وقتی کسی را دوست دارد، همیشه دوست اش...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 15 مردادماه سال 1388 20:53
یه قطعه ام سوخته
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 9 مردادماه سال 1388 18:08
میدونی عزیزم ، تو زندگی همه چی تکرار میشه . فقط بعضی وقتا نقشامون عوض میشه . ولی همه چی تکرار میشه. همه دردی که تو میکشی تکرار درد دیروز منه ، همه درد امروز تو فردا منتظر منه . و کاریشم نمیشه کرد . کاش میشد همدیگه رو باور کرد. کاش میشد زمان رو باور کرد. کاش میشد امروز تو دیروز من بود و فردای من امروز تو ... و خیلی کاش...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 8 مردادماه سال 1388 00:50
فردا روز بدی بود
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 6 مردادماه سال 1388 13:13
کاش قورتم داده بودی مامان حالا که ندادی تولدم مبارک !
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 مردادماه سال 1388 20:35
Surprise is a brief emotional state that is the result of experiencing an unexpected relevant event. Surprise can have any valence; that is, it can be neutral, pleasant, or unpleasant Spontaneous, involuntary surprise is often expressed for only a fraction of a second. It may be followed immediately by the emotion of...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 مردادماه سال 1388 01:51
تصمیمهایی هم هستند در زندگانی برای نگرفتن
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 4 مردادماه سال 1388 00:03
یه پایان تلخ بهتر از یه تلخی یه بی پایانه
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 3 مردادماه سال 1388 12:44
Remember! Damaged people are dangerous. They know they can survive. دیر اومدی دور بودم
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 2 مردادماه سال 1388 11:13
مثلن شنا که بلد باشی بلد باشی خودتو رو سطح آب نگه داری دیگه غرق شدن میشه سختترین کار دنیا دیگه نمیتونی به این راحتیا خودتو غرق کنی بسکه ناخوداگاه میای روی آب اوهوم یه همچین فرایندیئه این بلدبودنِ بعضی چیزا
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 1 مردادماه سال 1388 14:34
کولههامو میریزم بیرون. همهی کولههامو. کولههامو میریزم بیرون. یه عالمه آدم و خاطره ولو میشه کف اتاق.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 27 تیرماه سال 1388 21:26
i've got a gun and i've got you under my skin
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 26 تیرماه سال 1388 00:09
هی تو. ببین وقتش همین روزهاست اصلا همین امروز، همین لحظه که سیاهیم دستم قاصدک جوانه زده نمیگیریاش؟
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 19 تیرماه سال 1388 15:15
واسه بهترین بابا ی دنیا : آرایش زیاد برای من اساسن مال روزهایی ست که خوب نیستی. روزهایی که خنده ت ترک خورده ست. روزهایی که التهاب و غم و آماده به گریه- گی چشم هات را زیر مداد و ریمل قایم می کنی (برای سایه زدن بدحالی کفایت نمی کند. احتمالن باید بمیرم تا سایه-لازم بشوم) روزهایی که لب ِ متمایل به ورچینی ات را با رژلب های...