دیگه گریه نمی کنم
قول دادم ....

باز پائیز داره می یاد
و من هنوز چه عاشقانه دوستش دارم
چرا که با تو آغاز می شود
با تو کوه ِ من
که دست هایت غرق بوی بارانند ...
منتظر بودم که بیاید
که بیایی ...
اما انتظار
شاید همان قرار ساده بود بین دست هایمان
که من بروم
که تو بمانی
که دست هایمان رها شوند ...
باران که ببارد
باز دل تنگت می شوم
زیر باران می روم
این بار تو نیستی که بیایی و نوازش جاماندهء دستانم را هدیه بیاوری
و من چه غریبانه دلم برای باران تنگ می شود ...


بزرگ شو ایما
مثه بقیه آدم بزرگا
سنگ شو ایما سنگ

ایما پاییز می خواد ایما بارون می خواد ایما رگبار میخواد ایما یه تیکه ابر میخواد فقط بالای سر خودش که تا همیشه بباره ایما گریه می خواد تا با بارونه ابره قاطی شه ایما نمیخواد دیگه هیچکس اشکاشو بینه ایما دلش گرفته ایما دلش بد گرفته کجاست یاری دهنده ای که منو یاری کنه ؟

صورتی ؟‌زنگاری ؟‌نارنجی
کدومش ؟ ؟‌ ؟

جای غم باد هر آن دل که نخواهد شادت ! ......

می گی تو چی کار می کنی اگه یه دوست خیلی خوب حوصله تو نداره ؟ میگم آروم میمیرم. می گی مردن همیشه آسونه می گم میدونیکه کارای سختو هیچ وقت بلد نبودم ...

می بازی ،