پلک فرو بستی و تمام کلمات


پیراهن سیاه بر تن کردند ...........

آبی نگاهت

دلم را با آسمان پیوند می دهد

فشرده خاطرات کودکیم

در چشمانت تکرار میشود

بی حضورت تک درخت بلوطی را می مانم

که در خلوت ترین انحنای درد

سوگنامه پرندگان مهاجر را می سراید

آه ! ای پگاه جاویدان

بعد از تو ترانه های شرقیم

در ازدحام تاریک یک بغض غروب می کند ...

ماه در انتظار طلوع سیاهی را بهانه می کند و من تو را !


بواسطه کدامین پیوند بوی ترا ابرها گریستند که حتی سنگها هم نجات دهنده ات می خوانند ؟


در عصر سایه ها

ای صبور

قطره ای لبخند کافیست تا چشمانت را عاشق کنم !

دیگر دلم نمی خواهد مرد باشم

دلم می خواست همه مردها انسان بودند ...........

غمناک تر از این آیا شنیده اید ؟

یکی را دوست می دارم


یکی را دوست می دارد !



می شه تو چشات خیلی چیزا رو تازه کرد


می شه با گر گر دستهای تو خیلی کارا کرد


می شه تو چشمهای تو گم شد و مرد

می شه دریا رو به اسم تو سپرد

نگو دیره من از این فاصله ها بدجوری گریم می گیره

آره گریه ام می گیرهه داره گریه ام می گیره ..................

ستار

غمناک تر از این آیا شنیده اید ؟

یکی را دوست می دارم


یکی را دوست می دارد !



می شه تو چشات خیلی چیزا رو تازه کرد


می شه با گر گر دستهای تو خیلی کارا کرد


می شه تو چشمهای تو گم شد و مرد

می شه دریا رو به اسم تو سپرد

نگو دیره من از این فاصله ها بدجوری گریم می گیره

آره گریه ام می گیرهه داره گریه ام می گیره ..................

ستار

چه بی تابانه می خواهمت ای که دوریت آزمون تلخ زنده به گوری !....

بگذار تا شیطنت عشق چشمان ترا بر عریانی خویش بگشاید هر چند آن جز معنی رنج و پریشانی نباشد

اما کوری را هرگز به خاطر آرامش تحمل نکن !


دکتر علی شریعتی

اگر لب ها دروغ می گویند
از دستهای تو راستی هویداست
و من از دستهای تست که سخن می گویم .....

من از سماجت یک الماس می گویم که بر سکوت بلورین تو می کشم

تو خاموشی کرده ای پیشه

من سماجت !

تو یکچند

من همیشه !!!!!!!


یه ذره از شاملو جونم کمک گرفتم !

بگذار آدمها تا میتوانند سنگ باشند من و تو از نژاد چشمه ایم !......

بگذار آدمها تا میتوانند سنگ باشند من و تو از نژاد چشمه ایم !......

جاسوسها به بهشت نمیرن !

مگه نه ؟