مشکل خیلی از شما دختران و خصوصا پسران عزیز اینه که همه چی رو با عشق و علاقه اشتباه میگیرید. یا به عبارت بهتر، میخواید که اشتباه بگیرید!
شما بعدا می فهمید که من چی گفتم یه چیزایی گفتنی نیست فهمیدنیه می فهمی ؟ نه وقتی می فهی که دیگه دیره دیره !!!!!

آخ داره بارون می یاد من دیوونه این هوام دیوونه می فهمی ؟
مرسی که بارون می یاد
مرسی که بارون می یاد
مرسی که بارون می یاد
مرسی که بارون می یاد
۱۰۰۰۰۰ تا مرسی
من یه موشم   من می جوم پس هستم !

ورقهای تاروت و خیلی دوست دارم

من یه کم قبل از 22 سالگی فهمیدم همه چی کشکه.
کشک بودن همه چی، من رو نترسوند. به آرامش ساکتی رسیدم که چند هفته بعد در اثر عوض شدن ارزشهام شکست.
من فقط چهاردیواری خودمو میخوام. جایی که پای هیچ نور یا بنی بشری نرسه. جایی که مجبور به صحبت نباشم و مجبور نشم ببینم و آینه ای نباشه و بویی نباشه و فقط صدای طبیعت بیاد.
من از جامعه ای که معمولی بودن و نرمال بودن را به من تحمیل میکنه و نمیذاره سمبلهای جدیدی بسازم، میترسم .
 من هر چی سعی میکنم حتی یک نفر را پیدا نمیکنم که بفهمه چی میگم. نمیدونم این منم که انعطاف کافی برای این جامعه ندارم یآ جامعه است و نمیدونم اگه خیلی خسته هستم و این خستگی من را به راه کشونده، یا ناگزیر از آمدن این راه بودم چون فقط از معمولی بودن میترسم.
 من میدونم اسیر سایه های غار نمیشم. من حتی سعی نمیکنم به پشت آتیش نگاه کنم تا ببینم اون تصویر کامل چیه.
من مجبورم به همین غار کوچولو رضایت بدم.





Over and Over I keep going over the world we knew, Once when you walked beside me...

But the dream was too much for you to hold...

زندگی همه اون چیزاییه که وقتی عاشق می شی فکر می کنی اصلامهم نیستن...

به پرواز شک کرده بودم
به هنگامی که شانه هایم از توان سنگین بال خمیده بود ...

گر می نخوری

 طعنه مزن مستان را !

وقتی یکی از ته دل نگران آدمه هیچ بلایی سرش نمی یاد .

معامله نکنید
بزرگ نشید
برید کوه
به صدای باد گوش کنید
بارون رو مزه مزه کنید
ببخشید
ببخشید
ببخشید

تنهایی ترسناک..... عذاب آور و مرگبار نیست! تنهایی فقط کمی عجیب است! کمی !..........

مداد پاک‌کن خوب سراغ ندارین‌؟ می‌خوام خودم رو پاک‌کنم .

زندگی خیلی باحاله . بعضی وقتا یه هو میپیچه دور گلوت همچین گره می‌خوره که ... یادت باشه با گره کور نباید ور رفت . نخش رو از هر طرف که بکشی گره کور تر میشه ... با چنگ و دندون به جونش بیفتی سفت تر میشه .. ولش میکنی یواش یواش خودش باز میشه ... فقط زمان می‌خواد .. زمان .. زمان ... زماااااااان ......... دیدی ٬ حالا گره طناب وا شده و همه چیز درست شده .... ااااا تو چرا خفه شدی ؟ آها طناب دور گردنت بود ؟ آخه حیف شد ... مثکه زیادی زمان بردا ! خدا بیامرزتت .

گفتم که زندگی خیلی باحاله ...

The more you judge, the less you love !

می‌توان چون صفر در تفریق و جمع وضرب
حاصلی پیوسته یک‌سان داشت
...
میتوان چون آب در گودال خود خشکید
.
.
.
و می‌توان ٬ معامله کرد :‌ یک هیچ با همه چیز ... و من هیچ ... و تو هیچ ... و تو همه چیز ...

من هیچ را بردم ... و همه‌چیز را گزاردم ... و هیچ نبردم ...


چون همان جنگجو که نجنگید
اما...شکست خورد.
اما...شکست خورد.
اما...شکست خورد.
.
.
.

ایما با همکاری صمیمانه فروغ !

امروز چقدر یاداوری کردم !

اون عنکبوته رو هم یادته که هی تار میتنید دور خودش چون فکر می‌کرد اینجوری اونم مثل کرمای ابریشم تبدیل به پروانه میشه ٬ خوشگل میشه بعد میتونه از کنج اتاق پرواز کنه و بره تو دل جنگل ... یادته مشکلش چی بود ؟ آره مشکلش این بود که پروانه ها هی میومدن گیر میکردن تو تاراش ٬ پیله‌ی عنکبوته رو پاره می‌کردن . عنکبوته هم فکر می‌کرد پروانه ها بسکه حسودنا نمی‌خوان بذارن عنکبوت هم پروانه بشه حتی به قیمت اینکه خودشون رو تو تار عنکبوت خفه کنن ... یادته ؟ هیچی می‌خواستم مطمئن شم که هنوز یادته .

هی اون پرنده هه یادته که پرواز کردن یادش رفته بود ... حداقلش اینقده حالیش بود که وقتی بقیه پرواز می‌کردن دلش میگرفت ... هیچی پرندهه  مرد .

ببینم هنوزم ادعاتون میشه که تونستین تو زندگیتون یه روزشو زندگی کنین ؟