رفتی ، بی خداحافظی ... مثل همیشه
هوا بوی عکس های قدیمی لای آلبوم رو می داد
جالب نیست؟ شایدم احمقانه است که همون موقع که توی لعنتی داشتی فیلسوفانه منو راضی میکردی که ما به درد هم نمی خوریم من مسخره بیشتر از همیشه احساس کردم که چقدر به وجودت ، نگاهت و حتی صدات احتیاج دارم... کاش فرصتی بود تا تورو دوباره
می شناختم ...
مسیح گفته بود : بخواهید ... حتما به شما داده خواهد شد .
هنوز کودکانه امیدوارم ...
کودکانه
اما ...
کاش میدانست ...
کاش میدانستم این تاوان کدامین گناه است ...
وه که چه نزدیکی غریبی احساس میکنم بین خودم و آن پرندهی قدیمی.
پرنده میداند:
خیال دلکش پرواز در طراوت ابر
به خواب میماند.
پرنده در قفس خویش٬ خواب میبیند.
پرنده در قفس خویش
به رنگ و روغن تصویر باغ مینگرد.
پرنده میداند٬
که باد بینفس است.
و باغ تصویری ست
پرنده در قفس خویش
خواب میبیند .
یکی اینجوریه :
زندگی را ... خیره در چشمانش نگاه کن ...
او را به تمامی بنگر٬ برای آنچه هست ...
او را به تمامی دوست بدار٬ برای آنچه که هست ...
و سپس ...
او را به کناری بینداز و از آن بگذر٬ برای آنچه که هست ...
تو چی ؟!
بیا هزار تا کاغذ رنگی بخریم، که رنگ هیچکدومشون تکراری نباشه
با هزار تا چوب پشمک
با هزار تا سوزن ته گرد
بعد بشینیم کاغذارو مربعی ببریم و از رو قطر تا کنیم و ببریم و با سوزن سر چوب محکمش کنیم
که هزار تا فرفره بسازیم
هزار تا فرفره با هزار تا رنگ
صبر کنیم که باد بیاد و فرفرههامونو بچرخونه
نگاشون کنیم و با هم بخندیم
می یای دوباره بچه شیم ؟
می یای تا صبح نخوابیم ؟
می یای ؟
یای ؟
ی ؟
؟
طرح دود
شکاف تقدیرهای ویرانی ست
تا مرزهای دختری که در پلک های تو تکرار می شود .
و من که تا این جا هزار پله رفته ام .... »
با یه نگاه سرد و ساکت و ترسناک و خوب.
بگذار تا شیطنت عشق
چشمانت را بر عریانی خویش بگشاید هر چند آن جز معنی رنج و پریشانی و تنهایی نباشد
اما کوری را هرگز به خاطر آرامش ،تحمل نکن !
دکتر علی شریعتی
I'd a terrible broken heart
I'd a terrible broken heart
I'd a terrible broken heart
I'd a terrible broken heart
You were born on the day my heart was buried
My grief, my grief, my grief, my grief, my grief
You were born on the day my heart was buried
My grief, my grief, my grief, my grief, my grief
تا حالا بغض گلوتو گرفته نتونی حرف بزنی ؟
تا حالا بغض گلوتو گرفته نتونی حتی گریه کنی ؟
تا حالا ...
من گرفته
من نمیدونم چمه
من نمی دونم خوشحالم یا ناراحت
تا حالا برای عزیزترینت آرزوی خوشبختی کردی ؟
من کردم
من برات آرزوی خوشبختی می کنم
مبارک باشه رفیق
یادم می مونی
همیشه همیشه همیشه
زندگی یعنی یه چیزی بین مردن و زنده بودن ... همینه که هست ... گفته بودم که ٬ فکر کردن واسه سلامتی ضرر داره . فکر نمیکنیم و زندگی میکنیم . عاشق میشیم و فراموش میکنیم . مثل یه رویا زندگی میکنیم ٬ با یه رویا زندگی میکنیم ... یه روزم میمیریم. یه روز نزدیک ... یه روزم خبر مرگمون به هم میرسه . به همین سادگی . اصلاً چشمامونو میبندیم و فرار میکنیم - هرچی باشه باید زندگی کرد دیگه - یه چیزی بین مردن و زنده بودن . زندگی - فرار - با چشمهای بسته . ولی ... دیدی چشماتو که میبندی انگاری تازه چشماتو وا کردی ؟! دیدی خیلی وقتا چراغا رو که میبندی یه هو احساس میکنی دیگه هیچی نیست ٬ بعد کم کم همه چیو میبینی ... بالاخره که چی ؟ یا هست یا نیست .. درست مثل وقتی که چشاتو محکم به هم فشار میدی یه هو یه چیزی شبیه نور یا برق میدووه تو چشات ... چشمامونو میبندیم و از هم فرار میکنیم ولی چشماتو که میبندی تازه همه چیز برات روشن تر میشه ...; احساس بی وزنی میکنی ٬ سبکی ؛ چشمات رو میبندی ... پرواز میکنی و میری بالا ٬ میری بالا ٬ میری بالا ... اوج میگیری اوج میگیری اوج میگیری ... فکرش رو بکن ؛ جهت رو اشتباه کرده بودی ٬ چشمات رو که باز میکنی میفهمی که تمام این مدت داشتی میومدی پایین ٬ تمام اوج گرفتنت یه سقوط بیشتر نبوده ... چی کار میشه کرد ؟ چشات رو دوباره میبندی و ادامه میدی ؛ میری بالا ٬ میری بالا ٬ میری بالا ...
خیلی بده که آدم دیگه به درد بودنم نخوره ، مهم تر از بودن برای خودش ، بودن برای یکی دیگه ست . خیلی بده