خانه عناوین مطالب تماس با من

پری دریایی

پری دریایی

درباره من

من ایما م . همین ! ادامه...

روزانه‌ها

همه
  • آینه
  • آقا آرش گل

پیوندها

  • عمو سیمور من
  • محمد و یگی جون
  • مردی برای تمام فصول

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]

بایگانی

  • مهر 1388 2
  • شهریور 1388 11
  • مرداد 1388 14
  • تیر 1388 16
  • اسفند 1387 9
  • بهمن 1387 15
  • دی 1387 3
  • آذر 1387 3
  • آبان 1387 8
  • مهر 1387 1
  • شهریور 1387 6
  • تیر 1387 4
  • خرداد 1387 9
  • اردیبهشت 1387 13
  • دی 1386 1
  • آبان 1386 1
  • مهر 1386 1
  • شهریور 1386 1
  • اسفند 1385 2
  • دی 1385 2
  • آذر 1385 2
  • آبان 1385 5
  • مهر 1385 3
  • شهریور 1385 4
  • تیر 1385 3
  • خرداد 1385 6
  • اردیبهشت 1385 25
  • فروردین 1385 5
  • اسفند 1384 4
  • بهمن 1384 15
  • دی 1384 50
  • آذر 1384 26
  • آبان 1384 2
  • مهر 1384 26
  • شهریور 1384 7
  • مرداد 1384 6
  • خرداد 1384 4
  • اردیبهشت 1384 36
  • فروردین 1384 16
  • اسفند 1383 7
  • دی 1383 2
  • آبان 1383 2
  • مهر 1383 12
  • شهریور 1383 10
  • خرداد 1383 1
  • بهمن 1382 3
  • دی 1382 2
  • آبان 1382 9
  • مهر 1382 12
  • فروردین 1382 8

آمار : 201634 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 9 تیر‌ماه سال 1387 23:30
    دنیا میچرخد حجم ها به طور اغراق آمیز کوچک و بزرگ میشوند. من در مرکز دنیا می ایستم و دستور میدهم که همه چیز بچرخد. و دست های تو را میگیرم و میچرخم. تو سرت گیج میرود. افتادن ترس ندارد . حتی اگر بقیه بفهمند باور کن. همه دوست دارند بچرخند. ولی همه میترسند ولی وقتی بیفتی حتی بقیه بیشتر دوستت خواهند داشت چون تو فعال شده ی...
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 3 تیر‌ماه سال 1387 10:52
    زنگ زد صداش میلرزید ... - چته تو، خوبی؟ - قصه بگو برام ... یکی بود یکی نبود یه شازده کوچولویی بود که یه گل رز قرمز داشت شازده کوچولو اونقدر این گلشو دوست داشت که نمیخواست حتی یه ذره گرد روی گلش بشینه برای همین هر روز میرفت گلشو ناز میکرد، بوش میکرد، تو چشماش نگاه میکرد، ازش مواظبت میکرد، وقتی هم که میخواست بره از پیش...
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1387 03:33
    یکی بود.. یکی نبود... یه روز تو یه مزرعه خیلی بزرگ ذرت یه مترسک مثل صلیب بود که تمام تنش پر از کاه بود.. کار این مترسکه این بود که از صبح تا شب تو مزرعه وای میستاد که کلاغها نیان سراغ بلالها.. کلاغها هم روی تیر چراغ برق بقل مزرعه می شستن و به ذرتها نگاه می کردن... ولی خب می ترسیدن که برن سراغ ذرتها..آخه مترسکه اونجا...
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 21 خرداد‌ماه سال 1387 03:29
    یکی بود.. یکی نبود... غیر از خدای مهربون، تو آسمون قصه مون، هیچکس نبود یه گوزنی بود، با پوست آهویی روشن و شاخهای کلفت قهوه ای، با یه بلوز صورتی که سرآستین و یقه ی این بلوزش قرمز بود، آره، قرمزه قرمز، درست رنگ لبهای تو بعد از خوردن یه بستنی یخی شاتوتی این گوزن قصه ی ما دو تا چشم سیاه هم داشت، دو تا چشم سیاه دایره ای،...
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 15 خرداد‌ماه سال 1387 01:56
    من از تنهایی میترسم ولی تنهایی رو دوست دارم ٬ این جوریم نیگام نکن چون خوب میدونی که چی میگم . من خوشم میاد دور خودم دیوار بکشم بعد خودم رو محکم بکوبونم بهش تا دردم بیاد . نه خوشم نمیاد ولی ..... من دردم میاد ، من دردم میکنه . الانم دارم دنبال یکی میگردم که ببندمش . یه دفتری میخوام که بسوزونمش ، یه نقاشی میخوام که...
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1387 22:24
    میدونی که نگاه آدما حرف میزنه .. میدونی که اول چشماشون همدیگه رو میبوسن .. بعد نگاشون همدیگه رو بغل میکنه ٬ بعد قصه‌شون شروع میشه ... چقد حرف میزنی آخه ؟ میخوای دیگه حرف نزنیم ؟ میخوای دیگه نیگا نکنیم ؟ تو فکر میکنی بلد نیستی ولی خوبم بلدی چشمات رو ببندی .. بعد همه چیو ببینی ... میدونی یاد اون روز افتادم که گفتی تو...
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1387 21:17
    تولدت مبارک دوستم
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1387 21:17
    باید لباسامومو عوض کنم ... بعضی وقتا تو هیچی جا نمیشم . همه چی تنگه .. خیلی تنگ ... همه چی یه جوریه ... حتی تو صدای تو هم دیگه جا نمیشم ... این توریه چیه که انداختن رو همه چی ؟ ایما ؟ ایما ؟‌ چند خط گوش میدی ؟ یادته ؟ دونه دونشونو یادته ؟ همون توریا رو میگم ... همون اسما ... فرق ما میدونی چیه ؟ میدونی فرق ما تو آخر...
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1387 18:31
    دیشب اونقدر دلم برات تنگ شد که رفتم خوابیدم...
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1387 17:22
    میدانی ٬ اعترافی بایدم ! که به سیاق عامیانه میشود: چیزی ست (یا همان: چیزه) و در ادامه ابروهایم بالا میروند یعنی من بالایشان می‌اندازم ابروهای قشنگم را ... حقیقَتَش آن که من دیوانه نیستم میدانی چرا ؟ نمیدانی . چون من شترم . و تلخم . دیوانگی تلخی نیست . من اگر تلخم دیوانه نیستم و این یک راز است . رازی‌ست بین من ٬ تو ٬ و...
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1387 16:36
    نشسته بود جلوم. آهنگ december از george winston رو گذاشته بود و درس میخوند. یه هو آهنگ گرفتش. اشک تو چشاش جمع شد و داشت دیوونه میشد. فکر میکرد اولین باره که این آهنگ رو گوش میده و نمیدونست چرا اینجوریش کرده. زنگ زد مامانش و بهش گفت که چه اتفاقی افتاده. مامانش شروع کرد به گریه کردن. معلوم شد که وقتی مامانش اینو حامله...
  • [ بدون عنوان ] شنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1387 20:51
    وقتی عاشق می‌شیم تلاش می‌کنیم چاردیواری آدما رو بشکنیم بریم تو. یادمون میره، چیزی که عاشقش شدیم همون چهارتا دیوار بوده، نه آدم توش
  • [ بدون عنوان ] شنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1387 20:51
    نقش بازی کردن واسه یه رابطه‌ی عاشقانه وقتی که توش نیستی ٬ وقتی که فکر و احساساتت جای دیگه‌ست٬ با هر توجیحی هم که میخواد باشه ٬ دوستی ٬ محبت ٬ نایس بودن ٬ یا هر چیه دیگه غلطه. این یه قانونه ٬ قانون منه واسه من. این بدترین نوع دروغ گفتنه٬ خیانته٬ هم به خودت ٬ هم به اون دیگری ٬ هر چقدرم که هر دوتون احتیاج داشته باشین...
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1387 18:31
    شک کن . هم به داشته‌هات ٬ هم به نداشته‌هات.
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1387 18:31
    آب آرام آرام همه جا را میگیرد ... من شنا بلد نیستم ! میگم : ... مهم اینه که غرق شدن رو خوب بلد باشی ... مهم اینه که هیچی بلد نباشی تا بتونی خوب و راحت غرق شی .. مهم نیست چقد دست و پا بزنی ، مهم اینه که ... نه شاید دیگه مهم نیست .
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1387 18:30
    چشام رو که میبندم تو رو پاک میکنم ، چشام رو که باز میکنم ، خودمو ... چرا ؟
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1387 18:21
    شاید عاشقی هم مثل خیلی چیزای دیگه همینجوریه ؛ خب هرکسی یه ظرفیتی داره ! تا وقتی شک داری ، تا وقتی تردید داری ، تاوقتی مطمئن نیستی میتونی پیشرفت کنی ، عمیق شی ، جلو بری ، وسیع شی ... وقتی مطمئن شدی ، اعتراف کردی ، اقرار کردی ، واستادی ... دیگه همه چیز فریز میشه ! میشی یه آدم معمولی که زندگیت از اون لحظه به بعد شروع...
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1387 18:21
    بعضی وقتا هم یه نفر نه تنها هست بلکه اجازه میده تو هم باشی ...
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1387 18:20
    شک کن . هم به داشته‌هات ٬ هم به نداشته‌هات.
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1387 18:05
    میدونی ٬ واسه خودکشی راه‌های ساده‌تری هم هست ؛ هر پلی که از روش بگذری و پشت سرت خرابش نکنی یه قدم به مرگ نزدیک‌تر میشی ...
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1387 18:05
    آسوده مباش که بی نیازی . . . یک آن دگر پر از نیازی . . .
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1387 18:04
    احساس خوبی دارم از اینکه هنوزم کسی درکم نمیکنه . این یعنی هنوز اونقداهم مبتذل نشدم.
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1387 18:04
    بهش میگم : الاغ ! برو عاشق شو . بهم میگه ٬ که چی ؟ که بعدش خورد شم ؟ که بعدش خراب شم ؟ که بعدش ... که بعدش .. که بعدش ...
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1387 18:03
    فرق پسرا و دخترا اینه که پسرا ۹۰ درصد فیزیکالی جنده‌ن ۱۰ درصد ایموشنالی ٬ دخترا برعکس .
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 25 دی‌ماه سال 1386 16:39
    هنوز هم هر بار که خوابش را میبینم میدانم اتفاقی افتاده است همیشه همینگونه بود به خوابم نمی آید، تا که اتفاقی بیفتد بیدار که میشوم، تمام استخوان هایم میلرزند هنوز تکانم میدهد بعد این همه سال هنوز مثل روز اول میلرزم از دیوارهای بلند و شیشه ای هم کاری بر نمی آید. خواب دیده ام
  • [ بدون عنوان ] شنبه 12 آبان‌ماه سال 1386 00:59
    به معجزه‌های خودم فکر میکنم وقتی که پیغمبر بودم و پشت سر هم جفت هفت میاوردم ...
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 3 مهر‌ماه سال 1386 05:42
    میدونی؟‌ فرودگاه دیوارای شیشه‌ای داره. وقتی ازش رد بشی پشت شیشه‌ها رو فقط میتونی ببینی٬ ولی هیچ‌وقت دیگه نمیتونی برگردی. میتونی دودشو محکم بکشی تو ریه‌ت طوری‌که سوزشش رو حس کنی و رد راهش بمونه رو سینه‌ت
  • [ بدون عنوان ] جمعه 16 شهریور‌ماه سال 1386 00:14
    بارباپاپا هم جعبه ابزارش رو گم کرد و دیگه هیچ وقت عوض نشد. پروفسور بالتازال عاشق شده بود و علم و دانش رو ول کرد. عمو جغد شاخدار هم روان پریشانه هی سرش رو مثل یه دارکوب به درخت حاجت میکوبید تا شاید برفکای تو سرش کنار برن و تصویر رویاهاش صاف شه. همه خل شده بودن. بنر (شاید هم بنل) گم.
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1385 20:00
    هنوزم باید برای اینکه برسی رها کنی؟
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1385 19:58
    اینجا مرحوم نشده. فقط فوروارد شده به اون زمانی که من مرحوم شدم. فهمیدنش خیلی سخته؟
  • 435
  • 1
  • 2
  • 3
  • صفحه 4
  • 5
  • ...
  • 15