تب دارم
از جنس شمعهای ذوبشده
بر تن تو
اگر خدایی از جنس توست
پس بمیر
اگر خدایی از جنس توست
پس زنده شو
آویخته چرایی؟
بر پلههای خدا
میپیچی به گردنم
با بوسهای چنان
که یادم برود
بروم
بالا یا پایین
برویم.
اینجا جای ما نیست.
شمعها را تو
بر تن خود ذوب میکنی
و موم داغ
بر تن من
لایه لایه آرام میگیرد.
مستم
تنها عصیان ناجی من بود
پیشواز بزرگواریات
بلندبالای من!
بگذار اندامت را
پر از نرگس کنم
و از قرص آفتاب درآویزم.
هر چقدر بعید
باز تو خدای منی
هر چقدر بعید
باز تو را قطره قطره آب میکنم
و به تنم میچکانم.
...
تو بگو نفس
هنگام که هنوز قطرهای باقی بودت
من چه کنم؟
نفس بکش
تا برای بودنت بمیرمهرگز به اندازهی داشتن دستهات
خوشبخت نبودهام
«نه با خودم، نه با او
نه نیستم، نه هستم...»
سلام
دقت کردین گاهی چقدر زیبا می نویسین؟!!
" هر چقدر بعید ، باز تو خدای منی! "
یا مثلا ترکیب " پیشواز بزرگواریت "...
آدم یاد مرحوم شاملو می افته . هر چی خاک ایشونه عمر شما باشه ! ( واسه من که خرجی تداره)
سلام
یادمان رفت در مورد شعر " تب دارم ..." هم افاضات بفرماییم .
بهر حال قشنگند .
مخصوصا ترکیب " یادم برود ، بروم،بالا یا پایین،برویم،اینجا جای ما نیست "
شما زیاد مطالعه می کنید ؟
سلام.اولین بار اینجام.
مرسی واسه قلم زیبات.
من از نهایت شب حرف می زنم
من از نهایت تاریکی
و از نهایت شب حرف می زنم
اگر به خانه من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیاور
و یک دریچه که از آن به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم.