خیلی وقته که راه زندگی من
دیگه جاده ی صاف نیست
پله ست
همه ش پله ست
بعد من حتا نمی دونم ته این پله ها چه خبره
حتا نمی دونم اصن به جایی می رسن یا نه
بعد یه وقتایی
یعنی بیشتر از یه وقتایی
این روزها بیشتر وقت ها
هر پله ای رو که بالا می رم
برمی گردم پله ی پشت سرمم خراب می کنم
خوب این جوری آدم نفس کم میاره دیگه
تازه اونم در حالی که فک می کنم احتمال سقوط کل پلکان هم همیشه هست
هر لحظه ممکنه همه چی جلو چشام فرو بریزه
پشت سرمم هیچ پله ای نیست
مدت هاست که دیگه هیچ پله ای نیست
دلم می خواد مست کنم
مست واقعنی
یادم بره پله ها رو