قبلاً ها مرا هیچجا
جا نگذاشته بودی؟
مثلاً نداشتی آب میخوردی
ماندم توی لیوان؟
میشود مرا هیچجا
جا نگذاری؟
نیاویزمت به آینه ماشینم؟
که تابخوران در خیالم
بچرخی
مردم خیال کنند دیوانهام
یادارم به دیدار تو میآیم؟
نگذارمت توی جیبم؟
که جای امن باشی
از سرما بلرزم
دنبالت بگردم
دستهام را بکنم توی جیبم؟
دلم بهانه میگیرد.
چشمهام را میبندم
که خدا فکر کند خوابم
میآیم توی بغلت
یا نه
از همان اول میآیم.
...
وقتی نگاه کرد
براش زبان در میآورم.
نوازش تنت با من!
همه جا را شیار میکنم
با سرانگشت
خسته و امیدوار
مینشینم بر سنگی که منم
دستی برای پرندگان تکان میدهم
و به احترام تو
کلاه از سر برمیدارم.
چقدر تنهایی کنار زمین
یاد تو میافتم.
من عشق توام
چیز دیگری نیستم
عاشق توام
هیچ چیز دیگری نیستم
نباشی
نیستم.
نه!تو را با هیچ چیز عوض نمیکنم
حتا با زندگی.
اسمارتیزهای آبی را من خوردم
نارنجیهاش مال تو
شکلاتهای سبز را من باز کردم
نارنجیهاش برای تو
...
دیوارهای سنگی را من خراب کردم
خوبیهای دنیا
کلیدی نارنجیست
و من
پشت درهای خانهام
به رنگ دستت
نگاه میکنم:
سبز یا آبی؟
اینجور خوب است
که عاشقت باشم
یا
جور دیگری لباس بپوشم؟
سبز یا آبی؟
تو بگو.
حالا
همهاش کتاب
میبینم
تو نیستی
دستم به کتاب نمیرود
عشقبازی یادم میافتد.
ندارم تمام جادهها را پیاده گز میکنم
پشت پنجره خوابت بگیرد
دلتنگ میشوی
یا کتاب میخوانی؟
پرواز هم مثل شنا
به جایی بند نیست
دستم را بگیر
تو را یاد بگیرم
از شانههات شروع کنم برسم به دستهات
یا از دستهات بروم بالا؟
یک وقت نگاهم نکنی!
دستپاچه میشوم
لبهات را میبوسم.
نوشتههات را
بزرگ میکنم
میچسبانم به آینه
که به جای خودم
تو لبخند بزنی.
من؟
من با صدای نفس کشیدنت هم
عاشقی می کنم
حتا اگر آرام و بی صدا
خودم را بگذارم در دستهات
و بروم
حتا وقتی از کنارت رد شوم
برای پرت نشدن حواستبوی تنت را پُک بزنم
......
این سه تا نقطه را برای تو گذاشتهام عشق من!
همیشه اینها نشانهی سانسور نیست،
هزار حرف و تصویر و خاطره
در آن خوابیده
مثل من که وقتی نگاهت کنم
سه نقطه بیشتر نمیبینم
تو من و خدا
که از دیوانگی سر به بیابان گذاشت