نشسته بود جلوم. آهنگ december از george winston رو گذاشته بود و درس میخوند. یه هو آهنگ گرفتش. اشک تو چشاش جمع شد و داشت دیوونه میشد. فکر میکرد اولین باره که این آهنگ رو گوش میده و نمیدونست چرا اینجوریش کرده. زنگ زد مامانش و بهش گفت که چه اتفاقی افتاده. مامانش شروع کرد به گریه کردن. معلوم شد که وقتی مامانش اینو حامله بوده از بین این همه آهنگ کلاسیک این آهنگ رو براش میذاشته رو شکمش تا دختره گوش بده و توی رحم آروم بشه.

بعد از بیست سال آهنگه برگشته و خورده تو صورت دختره و اینجوری تکونش داده. حالا من نتیجه گیری نمیکنم ولی این خیلی نتیجه میده.

وقتی عاشق می‌شیم تلاش می‌کنیم چاردیواری آدما رو

بشکنیم بریم تو. یادمون میره، چیزی که عاشقش شدیم همون چهارتا دیوار بوده، نه آدم توش

نقش بازی کردن واسه یه رابطه‌ی عاشقانه وقتی که توش نیستی ٬ وقتی که فکر و احساساتت جای دیگه‌ست٬ با هر توجیحی هم که میخواد باشه ٬ دوستی ٬ محبت ٬ نایس بودن ٬ یا هر چیه دیگه غلطه. این یه قانونه ٬ قانون منه واسه من. این بدترین نوع دروغ گفتنه٬ خیانته٬ هم به خودت ٬ هم به اون دیگری ٬ هر چقدرم که هر دوتون احتیاج داشته باشین بازم هیچی توجیه نمیشه. هرچقدرم که به طرز احمقانه و بی‌منطقی گیر احساسات کهنه و پوسیده مونده باشی ٬ تا وقتی احساست واقعی نیست حق نداری به خودت و به کس دیگه ای دروغ بگی. هر چقدرم که بدونی اشتباه میکنی و فردا پشیمون میشی و اگه به روی خودت نیاری عادت میکنی. نباید این کار رو کرد. هر چقدرم که پوشا بودن رابطه‌ها مهم‌تر از یک‌ویک بودنشون باشه ٬ تا وقتی واقعاً حسش نکرده باشی نباید بهش دست بزنی. این جوری تا همیشه از خودت بدت میاد ٬ هیچ‌وقتم پر نمیشی ٬ فرصت پر شدن رو از خودت تو آینده هم میگیری . زندگی و احساساتت رو به فرسایش میکشی و با قطره قطره خیس کردن لبات هیچ‌وقت دیگه به خودت اون‌قدر فرصت نمیدی که به آب خوردن فکر کنی و شاید یه روز بهش برسی. باید صبر کنی
صبر کن. هرچقدرم تلخ و دردناک ٬ درد بهتر از عذاب وجدان و احساس گناه و نرسیدن به دوست داشتن واقعی

شک کن . هم به داشته‌هات ٬ هم به نداشته‌هات.

آب آرام آرام همه جا را میگیرد ... من شنا بلد نیستم !
میگم : ... مهم اینه که غرق شدن رو خوب بلد باشی ... مهم اینه که هیچی بلد نباشی تا بتونی خوب و راحت غرق شی .. مهم نیست چقد دست و پا بزنی ، مهم اینه که ... نه شاید دیگه مهم نیست .

چشام رو که میبندم تو رو پاک میکنم ، چشام رو که باز میکنم ، خودمو ... چرا ؟

شاید عاشقی هم مثل خیلی چیزای دیگه همینجوریه ؛ خب هرکسی یه ظرفیتی داره ! تا وقتی شک داری ، تا وقتی تردید داری ، تاوقتی مطمئن نیستی میتونی پیشرفت کنی ، عمیق شی ، جلو بری ، وسیع شی ... وقتی مطمئن شدی ، اعتراف کردی ، اقرار کردی ، واستادی ... دیگه همه چیز فریز میشه ! میشی یه آدم معمولی که زندگیت از اون لحظه به بعد شروع میشه و همیشه درجا میزنه ....

بعضی وقتا هم یه نفر نه تنها هست بلکه اجازه میده تو هم باشی ...

شک کن . هم به داشته‌هات ٬ هم به نداشته‌هات.

میدونی ٬ واسه خودکشی راه‌های ساده‌تری هم هست ؛ هر پلی که از روش بگذری و پشت سرت خرابش نکنی یه قدم به مرگ نزدیک‌تر میشی ...

آسوده مباش که بی نیازی . . . یک آن دگر پر از نیازی . . .

احساس خوبی دارم از اینکه هنوزم کسی درکم نمیکنه . این یعنی هنوز اونقداهم مبتذل نشدم.

بهش میگم : الاغ ! برو عاشق شو .
بهم میگه ٬ که چی ؟ که بعدش خورد شم ؟ که بعدش خراب شم ؟ که بعدش ... که بعدش .. که بعدش ...

فرق پسرا و دخترا اینه که پسرا ۹۰ درصد فیزیکالی جنده‌ن ۱۰ درصد ایموشنالی ٬ دخترا برعکس .

هنوز هم
هر بار که خوابش را میبینم
میدانم اتفاقی افتاده است
همیشه همینگونه بود
به خوابم نمی آید، تا که اتفاقی بیفتد
بیدار که میشوم، تمام استخوان هایم میلرزند
هنوز تکانم میدهد
بعد این همه سال
هنوز مثل روز اول میلرزم
از دیوارهای بلند و شیشه ای هم کاری بر نمی آید.
خواب دیده ام

به معجزه‌های خودم فکر میکنم وقتی که پیغمبر بودم و پشت سر هم جفت هفت میاوردم ...

میدونی؟‌ فرودگاه دیوارای شیشه‌ای داره. وقتی ازش رد بشی پشت شیشه‌ها رو فقط میتونی ببینی٬ ولی هیچ‌وقت دیگه نمیتونی برگردی. میتونی دودشو محکم بکشی تو ریه‌ت طوری‌که سوزشش رو حس کنی و رد راهش بمونه رو سینه‌ت

 
بارباپاپا هم جعبه ابزارش رو گم کرد و دیگه هیچ وقت عوض نشد.

پروفسور بالتازال عاشق شده بود و علم و دانش رو ول کرد.

عمو جغد شاخدار هم روان پریشانه هی سرش رو مثل یه دارکوب به درخت حاجت میکوبید تا شاید برفکای تو سرش کنار برن و تصویر رویاهاش صاف شه.

همه خل شده بودن. بنر (شاید هم بنل) گم.

 
هنوزم باید برای اینکه برسی رها کنی؟

 
اینجا مرحوم نشده. فقط فوروارد شده به اون زمانی که من  مرحوم شدم. فهمیدنش خیلی سخته؟