خانه عناوین مطالب تماس با من

پری دریایی

پری دریایی

درباره من

من ایما م . همین ! ادامه...

روزانه‌ها

همه
  • آینه
  • آقا آرش گل

پیوندها

  • عمو سیمور من
  • محمد و یگی جون
  • مردی برای تمام فصول

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]

بایگانی

  • مهر 1388 2
  • شهریور 1388 11
  • مرداد 1388 14
  • تیر 1388 16
  • اسفند 1387 9
  • بهمن 1387 15
  • دی 1387 3
  • آذر 1387 3
  • آبان 1387 8
  • مهر 1387 1
  • شهریور 1387 6
  • تیر 1387 4
  • خرداد 1387 9
  • اردیبهشت 1387 13
  • دی 1386 1
  • آبان 1386 1
  • مهر 1386 1
  • شهریور 1386 1
  • اسفند 1385 2
  • دی 1385 2
  • آذر 1385 2
  • آبان 1385 5
  • مهر 1385 3
  • شهریور 1385 4
  • تیر 1385 3
  • خرداد 1385 6
  • اردیبهشت 1385 25
  • فروردین 1385 5
  • اسفند 1384 4
  • بهمن 1384 15
  • دی 1384 50
  • آذر 1384 26
  • آبان 1384 2
  • مهر 1384 26
  • شهریور 1384 7
  • مرداد 1384 6
  • خرداد 1384 4
  • اردیبهشت 1384 36
  • فروردین 1384 16
  • اسفند 1383 7
  • دی 1383 2
  • آبان 1383 2
  • مهر 1383 12
  • شهریور 1383 10
  • خرداد 1383 1
  • بهمن 1382 3
  • دی 1382 2
  • آبان 1382 9
  • مهر 1382 12
  • فروردین 1382 8

آمار : 201701 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • [ بدون عنوان ] شنبه 10 دی‌ماه سال 1384 10:10
    بعضی چیزا دوست داشتنی نیست عادت کردنیه عین مزه‌ی تلخ قهوه،‌ که هزار بارم که بخوری نمی‌تونی مزه‌شو دوست داشته باشی، ‌چون تلخه،‌ تلخی هم دوست داشتنی نیست ولی عادت می‌کنی، تلخ نمی‌بینیش شاید دیگه داشتم می‌گفتم که پس چیزی که دوست داشتنی نیستو نباید ریخت دور، ‌میشه عادت کرد بهش،‌ تحملش کرد عین مزه‌ی تلخ قهوه به خاطر بوش به...
  • [ بدون عنوان ] شنبه 10 دی‌ماه سال 1384 09:00
    دلم گرفته دلم عجیب گرفته
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 4 دی‌ماه سال 1384 17:21
    بخشیدن خوبه ! می تونی ببخشی ؟
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 1 دی‌ماه سال 1384 10:45
    من هیچ چیز سرم نمی شود اما دلم که می شود !!!
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 30 آذر‌ماه سال 1384 14:09
    اعتراف کنم؟ مستی خطرناکه آدم خیلی شفاف میشه خیلی خیلی خیلی خوش به حال لک لکا که لک لکن ...
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 30 آذر‌ماه سال 1384 11:58
    دکمه روشن من را که می بینی دگمه خاموشت را می زنی از عشق می ترسی؟ *** کف پاهایم را می سپارم به پنجره خنک می شود کامپیوتر روشن می ماند آن بالا ها ماه زیر ابری می لغزد *** روی صفحه مانیتور تایپ می کنم رفته ای؟ تایپ میکنی خنده! کامپیوتر ریست میشود نکند غصه خورده است؟ *** یک نفر از صفحه مانیتور دستش را دراز می کند به دوستی...
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 30 آذر‌ماه سال 1384 11:55
    کاش می دونستی می دونم رفتی ، بی خداحافظی ... مثل همیشه هوا بوی عکس های قدیمی لای آلبوم رو می داد جالب نیست؟ شایدم احمقانه است که همون موقع که توی لعنتی داشتی فیلسوفانه منو راضی میکردی که ما به درد هم نمی خوریم من مسخره بیشتر از همیشه احساس کردم که چقدر به وجودت ، نگاهت و حتی صدات احتیاج دارم... کاش فرصتی بود تا تورو...
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 28 آذر‌ماه سال 1384 13:23
    مسیح گفته بود : بخواهید ... حتما به شما داده خواهد شد . هنوز کودکانه امیدوارم ... کودکانه اما ... کاش می‌دانست ... کاش می‌دانستم این تاوان کدامین گناه است ... وه که چه نزدیکی غریبی احساس می‌کنم بین خودم و آن پرنده‌ی قدیمی. پرنده می‌داند: خیال دلکش پرواز در طراوت ابر به خواب می‌ماند. پرنده در قفس خویش٬ خواب می‌بیند....
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 28 آذر‌ماه سال 1384 13:12
    یکی اینجوریه : زندگی را ... خیره در چشمانش نگاه کن ... او را به تمامی بنگر٬ برای آنچه هست ... او را به تمامی دوست بدار٬ برای آنچه که هست ... و سپس ... او را به کناری بینداز و از آن بگذر٬ برای آنچه که هست ... تو چی ؟!
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 28 آذر‌ماه سال 1384 13:11
    کرگدن‌ها دشمن‌ ندارند؛ دوست‌ هم‌ ندارند تنها سفر می‌کنند و اگر سر حوصله‌ باشند اجازه‌ می‌دهند که‌ پرندگان‌ کوچک‌ روی‌شانه‌ شان‌ بنشینند و شکارهای‌ کوچک‌ خودشان‌ را بیابند، اما کرگدن‌ها نه‌ شکار می‌کنند و نه‌ شکار می‌شوند. خوراکشان‌ علف‌های‌ خودرو است‌ و سیب‌ ترش‌ ....کرگدن‌ها رو به‌ انقراض‌اند و جز سوسک‌ها و یکی‌ دو...
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 28 آذر‌ماه سال 1384 08:09
    تعطیله؛ چون نصفش مُرده.
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 23 آذر‌ماه سال 1384 11:55
    بیا هزار تا کاغذ رنگی بخریم، که رنگ هیچکدومشون تکراری نباشه با هزار تا چوب پشمک با هزار تا سوزن ته گرد بعد بشینیم کاغذارو مربعی ببریم و از رو قطر تا کنیم و ببریم و با سوزن سر چوب محکمش کنیم که هزار تا فرفره بسازیم هزار تا فرفره با هزار تا رنگ صبر کنیم که باد بیاد و فرفره‌هامونو بچرخونه نگاشون کنیم و با هم بخندیم می...
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 22 آذر‌ماه سال 1384 08:35
    طرح دود شکاف تقدیرهای ویرانی ست تا مرزهای دختری که در پلک های تو تکرار می شود . و من که تا این جا هزار پله رفته ام .... » با یه نگاه سرد و ساکت و ترسناک و خوب.
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 21 آذر‌ماه سال 1384 17:52
    من ساکتم فقط همین. یه ذره هم دارم فکر میکنم. فقط یه ذره. همون یه ذره‌شم خیلی ترسناکه.
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 21 آذر‌ماه سال 1384 10:54
    بگذار تا شیطنت عشق چشمانت را بر عریانی خویش بگشاید هر چند آن جز معنی رنج و پریشانی و تنهایی نباشد اما کوری را هرگز به خاطر آرامش ،‌تحمل نکن ! دکتر علی شریعتی
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 21 آذر‌ماه سال 1384 08:22
    I'd a terrible broken heart I'd a terrible broken heart I'd a terrible broken heart I'd a terrible broken heart You were born on the day my heart was buried My grief, my grief, my grief, my grief, my grief You were born on the day my heart was buried My grief, my grief, my grief, my grief, my grief
  • [ بدون عنوان ] شنبه 19 آذر‌ماه سال 1384 08:03
    تا حالا بغض گلوتو گرفته نتونی حرف بزنی ؟ تا حالا بغض گلوتو گرفته نتونی حتی گریه کنی ؟ تا حالا ... من گرفته من نمیدونم چمه من نمی دونم خوشحالم یا ناراحت تا حالا برای عزیزترینت آرزوی خوشبختی کردی ؟ من کردم من برات آرزوی خوشبختی می کنم مبارک باشه رفیق یادم می مونی همیشه همیشه همیشه
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 9 آذر‌ماه سال 1384 10:39
    حیرانی؟ حیرانی. حیرانی حیرانی حیرانی حیرانی..
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 9 آذر‌ماه سال 1384 10:38
    یه روزایی وقتی توی دلم بهت میگم باش اگه نباشی خیلی بدی حتی اگه هزار روز دیگه وقتی میگم باش باشی یا حتی اگه نگم باش ولی بازم باشی یه روزایی خیلی کمرنگه باید پررنگش کرد باید اشکاشو پاک کرد باید دستاتو باز کنی دور سینه‌ش و سرتو بذاری روش و به صدای نفس کشیدنش گوش بدی نباید بگی گریه نکن نباید بگی فکر نکن باید باشی نزدیک...
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 9 آذر‌ماه سال 1384 10:36
    بیا همو بفهمیم برای همه چی یه نشونه میذاریم وقتی عصبانی میشیم در اتاقارو می‌کوبیم محکم به هم وقتی دلتنگ میشیم لباسامونو پشت و رو می‌پوشیم وقتی از دست هم دلگیر میشیم غذارو یه کاری می‌کنیم که بسوزه و هود رو هم روشن نمی‌کنیم که همه‌ی خونه بوی دل سوخته بده وقتی غمگین میشیم میشینیم جلوی تلویزیون و یه برنامه‌ای که دوست...
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 9 آذر‌ماه سال 1384 09:05
    زندگی یعنی یه چیزی بین مردن و زنده بودن ... همینه که هست ... گفته بودم که ٬ فکر کردن واسه سلامتی ضرر داره . فکر نمیکنیم و زندگی میکنیم . عاشق میشیم و فراموش میکنیم . مثل یه رویا زندگی میکنیم ٬ با یه رویا زندگی می‌کنیم ... یه روزم میمیریم. یه روز نزدیک ... یه روزم خبر مرگمون به هم میرسه . به همین سادگی . اصلاً چشمامونو...
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 9 آذر‌ماه سال 1384 09:03
    من فلسفه‌ای دارم یا خالی ٬ و یا لبریز
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 9 آذر‌ماه سال 1384 09:02
    اول جای خالیت حس میشه بعد پاک میشی بعد فراموش میشی بعدم یه خاطره میشی. چه با خداحافظی ٬ چه بی خداحافظی
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 9 آذر‌ماه سال 1384 09:01
    چه جوری فرار کنم که مرا بگیری؟ چه‌ جوری بجنگم تا اسیرم ‌کنی؟ به جای پیرهن زندگی ام را تنت می کنم دلم را گوشه واژگانم گره می زنم راه نرو ! بوسه بزن تا دستان زندگی خط بخورد. این باران بند نمی‌آید آه می‌کشم و به آسمان فوت می‌کنم. هرچیز را هم که تقصیر من بیندازی عاشق شدن من تقصیر توست!
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 9 آذر‌ماه سال 1384 09:00
    عاشقت باشم می‌میرم یا عاشقت نباشم؟ نمی‌دانم کجا می‌بری مرا همراهت می‌آیم تا آخر راه و هیچ نمی‌پرسم از تو هرگز عاشقم باشی می‌میرم یا عاشقم نباشی؟ این که عاشقی نیست این ‌که شاعری نیست واژه‌ها تهی شده‌اند به حساب من نگذار با تو عاشقی کنم یا زندگی؟ در بوی پیرهنت تاب می‌خورم بی‌تاب می‌شوم و دنبال دست‌هات می‌گردم در جیب‌هام...
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 9 آذر‌ماه سال 1384 08:56
    سلام مبارکه
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 1 آذر‌ماه سال 1384 14:17
    پسرکی که هیچ چیز نمی دانست عاشق شد، و مردی که تنها نشسته بود به او خندید. پسرک که از هیچ چیز نمی ترسید جلوتر رفت،‌ و مرد که همانجا نشسته بود کمی ترسید. پسرک که خسته شده بود راه را گم کرد، و مرد که هنوز نشسته بود دیگر او را ندید. پسرک در تاریکی نشست و همه چیز را آموخت، و مرد که از جایش بلند شده بود به سمت عقب دوید....
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 1 آذر‌ماه سال 1384 14:11
    چن وقتیه که وقتی از یه پل رد میشم پشت سرم خرابش نمیکنم . خیلی بده . بوی ترس میدم . ترس یعنی مرگ . مرگ خوبه ولی به شرطی که خودت انتخابش کنی . خودت تصمیم بگیری . خودت تا تهش بری ٬ خون رو ببینی و بخندی ٬ به شرطی که وقتی میمیری نیشخند بزنی . یه چیزایی پشت سرم جا مونده که باید خرابشون کنم ... این عقب عقب نیگاه کردنا یعنی...
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 1 آذر‌ماه سال 1384 14:09
    همه اشتباه میکنن٬ همه حق دارن که اشتباه بکنن ٬ همه نیاز دارن که اشتباه بکنن ٬ همه باید حداقل یه بار اشتباه کردن رو تجربه کنن ؛ ولی خب ٬ بعضی ها هم معتاد میشن به اشتباه کردن.
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 1 آذر‌ماه سال 1384 14:08
    از آدما بت ساختن بسی نیکوست ٬ مهم نیست بعداً چقد پشیمونی به بار بیاره . مهم اینه که بتونی یه نفر رو اونقده ببری بالا که با همه‌ی گه بودنش واست فرشته بشه ٬ مهم نیست بعداً ممکنه دودستی پرتت کنه تو جهنم ٬ مهم اینه که یه بت بسازی و دیوونه‌ش بشی . همین.
  • 435
  • 1
  • ...
  • 7
  • 8
  • صفحه 9
  • 10
  • 11
  • ...
  • 15