ایما پاییز می خواد ایما بارون می خواد ایما رگبار میخواد ایما یه تیکه ابر میخواد فقط بالای سر خودش که تا همیشه بباره ایما گریه می خواد تا با بارونه ابره قاطی شه ایما نمیخواد دیگه هیچکس اشکاشو بینه ایما دلش گرفته ایما دلش بد گرفته کجاست یاری دهنده ای که منو یاری کنه ؟

صورتی ؟‌زنگاری ؟‌نارنجی
کدومش ؟ ؟‌ ؟

جای غم باد هر آن دل که نخواهد شادت ! ......

می گی تو چی کار می کنی اگه یه دوست خیلی خوب حوصله تو نداره ؟ میگم آروم میمیرم. می گی مردن همیشه آسونه می گم میدونیکه کارای سختو هیچ وقت بلد نبودم ...

می بازی ،

به این فکر می کردم که کلمه یعنی سوتفاهم وکلمه ای نگفتم . احمق کسی است که داستان عاشقانه می نویسد و فیلم عاشقانه می سازد کاش می شد خفه شد و حرف نزد و ننوشت و عکس نگرفت و نقاشی نکشید و فیلم نساخت و شعر نخواند
کاش می شد بدون حرف زدن کسی این همه را بفهمد ...

چرا بقیه می پرسند..چرا اصلا باید حرف های عمق تنهایی را گفت..؟

داشتم فکر می کردم که زندگی واقعا ارزش گفتن این همه حرف قشنگ را داره..؟

باش
همچون یک سرود
همچون رنگ
همچون گرمای مطبوع یک فنجان چای
باش
همچون یک سرود
همچون دو چشم مضطرب
همچون خیالی دور
همچون احساسی گنگ در هنگامه  نادانی

باش
همچون لمس تنت
همچون خیالی دور....

سلام بازم که نیستی همه قصه ها اینجوری تموم می شن می دونی یعنی نمی دونم چه جوری فقط می دونم خوب تموم می شن قصه ها رو می گم فقط تو قصه ها هر چی دلت می خواد می شه آخرش یه پری می یاد ( ترسون و لرزون پاشه می ذاره تو آب چشمه  شونه می کنه موی پریشون )‌نه یه پری می یاد با عصای جادوئیش همه آرزو هاشو یه دفعه برآورده می کنه ... اشکاشو پاک می کنه کاش تو قصه ها بودم  کاش تو این دنیای لعنتی نبودم کاش





دلم گرفته میدونم اهمیتی برات نداره دیشب بارون اومد می یای دوباره عاشق شیم ؟ می یای بچه شیم ؟ دلم عجیب گرفته عجیب

با خود فکر کردم لحظه تصادف اینقدر همه چیزسریع اتفاق می‎افتد که آدم تاخر و تقدم کارها یادش می‎رود.

همین که تا به حال هیچ آسمانی به زمین نیامده خودش مایه تسلی خاطر است.

کرم شب تاب  دیدی ؟ میدونی هیچ وقت تنهایی نمی تابه ؟
حتی اگه هیچوقت نتابه ...

کاش می شد جای قلبها رو یه مدتی عوض کرد اونوقت تو ام می فهمیدی چقدر سخته دوست داشتن کسی که دوست نداره ...

مشکل خیلی از شما دختران و خصوصا پسران عزیز اینه که همه چی رو با عشق و علاقه اشتباه میگیرید. یا به عبارت بهتر، میخواید که اشتباه بگیرید!
شما بعدا می فهمید که من چی گفتم یه چیزایی گفتنی نیست فهمیدنیه می فهمی ؟ نه وقتی می فهی که دیگه دیره دیره !!!!!

آخ داره بارون می یاد من دیوونه این هوام دیوونه می فهمی ؟
مرسی که بارون می یاد
مرسی که بارون می یاد
مرسی که بارون می یاد
مرسی که بارون می یاد
۱۰۰۰۰۰ تا مرسی
من یه موشم   من می جوم پس هستم !

ورقهای تاروت و خیلی دوست دارم

من یه کم قبل از 22 سالگی فهمیدم همه چی کشکه.
کشک بودن همه چی، من رو نترسوند. به آرامش ساکتی رسیدم که چند هفته بعد در اثر عوض شدن ارزشهام شکست.
من فقط چهاردیواری خودمو میخوام. جایی که پای هیچ نور یا بنی بشری نرسه. جایی که مجبور به صحبت نباشم و مجبور نشم ببینم و آینه ای نباشه و بویی نباشه و فقط صدای طبیعت بیاد.
من از جامعه ای که معمولی بودن و نرمال بودن را به من تحمیل میکنه و نمیذاره سمبلهای جدیدی بسازم، میترسم .
 من هر چی سعی میکنم حتی یک نفر را پیدا نمیکنم که بفهمه چی میگم. نمیدونم این منم که انعطاف کافی برای این جامعه ندارم یآ جامعه است و نمیدونم اگه خیلی خسته هستم و این خستگی من را به راه کشونده، یا ناگزیر از آمدن این راه بودم چون فقط از معمولی بودن میترسم.
 من میدونم اسیر سایه های غار نمیشم. من حتی سعی نمیکنم به پشت آتیش نگاه کنم تا ببینم اون تصویر کامل چیه.
من مجبورم به همین غار کوچولو رضایت بدم.





Over and Over I keep going over the world we knew, Once when you walked beside me...

But the dream was too much for you to hold...