ای کاش آفتاب هرگز نتابد
از تو
تنها رد پایی در برف برای من مانده است

تا به حال کلید خانه ات را گم کرده ای؟
گمم در پس کوچه های اینجا بی کلید. مانده ام پشت در
خسته ام نمی کند این همه سر در گمی ها
یادت نرود این را تنها تو می دانی و خدا و دیگر هیچ! ...

بدرقه کردن با گذشت زمان عجب دردی است. بعضی وقت ها فکر می کنم قدرت زمان از خدا ببشتر است.

هنوز سکوت می کنی و خودت را زیر نور قرمز رنج می دهی ؟
طلوع کن !
بهاری دوباره می خواهم ...

می خواهم از پرتگاه زندگی بیفتم