نقش بازی کردن واسه یه رابطه‌ی عاشقانه وقتی که توش نیستی ٬ وقتی که فکر و احساساتت جای دیگه‌ست٬ با هر توجیحی هم که میخواد باشه ٬ دوستی ٬ محبت ٬ نایس بودن ٬ یا هر چیه دیگه غلطه. این یه قانونه ٬ قانون منه واسه من. این بدترین نوع دروغ گفتنه٬ خیانته٬ هم به خودت ٬ هم به اون دیگری ٬ هر چقدرم که هر دوتون احتیاج داشته باشین بازم هیچی توجیه نمیشه. هرچقدرم که به طرز احمقانه و بی‌منطقی گیر احساسات کهنه و پوسیده مونده باشی ٬ تا وقتی احساست واقعی نیست حق نداری به خودت و به کس دیگه ای دروغ بگی. هر چقدرم که بدونی اشتباه میکنی و فردا پشیمون میشی و اگه به روی خودت نیاری عادت میکنی. نباید این کار رو کرد. هر چقدرم که پوشا بودن رابطه‌ها مهم‌تر از یک‌ویک بودنشون باشه ٬ تا وقتی واقعاً حسش نکرده باشی نباید بهش دست بزنی. این جوری تا همیشه از خودت بدت میاد ٬ هیچ‌وقتم پر نمیشی ٬ فرصت پر شدن رو از خودت تو آینده هم میگیری . زندگی و احساساتت رو به فرسایش میکشی و با قطره قطره خیس کردن لبات هیچ‌وقت دیگه به خودت اون‌قدر فرصت نمیدی که به آب خوردن فکر کنی و شاید یه روز بهش برسی. باید صبر کنی.

صبر کن. هرچقدرم تلخ و دردناک ٬ درد بهتر از عذاب وجدان و احساس گناه و نرسیدن به دوست داشتن واقعیه.

دیدی بابات زنگ میزنه، صداش پشت تلفن میلرزه، میدونی چقدر دلش تنگ شده برات، الآن دلش میخواد بغلت کنه، بعد تو الکی ادای آدمای شادو درمیاری و می خندی و چرت و پرت میگی، بعد خودتم میدونی که اون میدونه تو خیلی بیشتر از لرزشی که تو صدای اون بود الآن دلت میخواد گریه کنی، زندگی سخت نشده؟

بعضی وقتا گفتن یا نوشتن یه چیزایی مثل بوسیدن یه کسیه که خوابیده اگه ببوسیش بیدار میشه خوابی که میبینه نصفه میمونه اگه نه، لذت بوسیدنشو وقتی خوابه از دست دادی مثه کاری که میخوای انجام بدی ولی حیفت میاد یا میترسی اونجوری که میخوای نباشه مثه مردن، میخوای بمیری ولی میترسی اونطرف خدایی در کار نباشه مثه وایسادن لبه دنیا می مونه مثه وقتایی که زندگی به وضوح، به مرگ تکیه داده

بعضی چیزا دوست داشتنی نیست
عادت کردنیه
عین مزه‌ی تلخ قهوه،‌ که هزار بارم که بخوری نمی‌تونی مزه‌شو دوست داشته باشی، ‌چون تلخه،‌ تلخی هم دوست داشتنی نیست
ولی عادت می‌کنی، تلخ نمی‌بینیش شاید دیگه
داشتم می‌گفتم
که پس چیزی که دوست داشتنی نیستو نباید ریخت دور، ‌میشه عادت کرد بهش،‌ تحملش کرد
عین مزه‌ی تلخ قهوه
به خاطر بوش
به خاطر فقط بوی قهوه‌ش
بوی قهوه‌ی تلخ ِ تلخ ِ تلخ

 

 

حس غربت گرفتتم. خیلی. زیاد. بد.