مهر

باز پائیز اینجاست
و من هنوز چه عاشقانه دوستش دارم
چرا که با تو آغاز می شود
با تو کوه ِ من
که دست هایت غرق بوی بارانند ...
منتظر بودم که بیاید
که بیایی ...
اما انتظار
شاید همان قرار ساده بود بین دست هایمان
که من بروم
که تو بمانی
که دست هایمان رها شوند ...
باران که ببارد
باز دل تنگت می شوم
زیر باران می روم
این بار تو نیستی که بیایی و نوازش جاماندهء دستانم را هدیه بیاوری
و من چه غریبانه دلم برای باران تنگ می شود ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد