قبلاً ها مرا هیچ‌جا
جا نگذاشته بودی؟
مثلاً نداشتی آب می‌خوردی
ماندم توی لیوان؟
یا نداشتی توتون می‌خریدی
روی میز فروشنده گم شدم؟
می‌شود مرا هیچ‌جا
جا نگذاری؟

نیاویزمت به آینه ماشینم؟
که تاب‌خوران در خیالم
بچرخی
مردم خیال کنند دیوانه‌ام
یا
دارم به دیدار تو می‌آیم؟
نگذارمت توی جیبم؟
که جای امن باشی
از سرما بلرزم
دنبالت بگردم
دست‌هام را بکنم توی جیبم؟
دلم بهانه می‌گیرد.
نه!
تو را با هیچ چیز عوض نمی‌کنم
حتا با زندگی.

اسمارتیزهای آبی را من خوردم
نارنجی‌هاش مال تو
شکلات‌های سبز را من باز کردم
نارنجی‌هاش برای تو
...

دیوارهای سنگی را من خراب کردم
خوبی‌های دنیا
کلیدی نارنجی‌ست
و من

پشت درهای چوبی خانه‌ام
به رنگ‌ دستت
نگاه می‌کنم:
سبز یا آبی؟

...
این سه تا نقطه را برای تو گذاشته‌ام
عشق من!
همیشه اینها نشانه‌ی سانسور نیست،
هزار حرف و تصویر و خاطره
در آن خوابیده
مثل من که وقتی نگاهت کنم
سه نقطه بیش‌تر نمی‌بینم
تو
من
و خدا
که از دیوانگی سر به بیابان گذاشت.

نظرات 2 + ارسال نظر
-------- ۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬ شنبه 17 دی‌ماه سال 1384 ساعت 06:19 ب.ظ http://@@@@@@@@@@@11-14.blogky.com

قشنگ مینویسی مووفق بباشی

علی یکشنبه 18 دی‌ماه سال 1384 ساعت 12:16 ق.ظ http://1stpainkiller.blogsky.com

خیلی قشنگه!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد