سلام خدا  میدونم میشنویم ، می دونم میبینیم ، میدونم اینجا رو می خونی بازم من منتظرم منتظره معجزه ات میدونم بازم جوابمو می دی میدونم چقدر مهربونی

دچار همزاد پنداری با اون ماهیه که سر هفت سین میذاریم شدم.همه چی توی اب اتفاق می افته.دنیا رو از پشت لایه کلفتی از اب و شیشه میبینم و حس میکنم.هیچ چیز اونقدر که باید بهم نزدیک باشه نیست .... " دیگه نیست هیچوقت نمیشه ...


و همانا گاو را آفریدیم تا انسان هیچ وقت احساس نکند خیلی نفهم است،
و الاغ را آفریدیم تا خوشحال باشد که از انسان خرتر هم هست،
و موش را تا فکر نکند خیلی ترسوست،
و میمون را تا هیچ وقت احساس نکند فقط اوست که بی دلیل می خندد.

و همانا انسان را آفریدیم و به او عقل دادیم و دستور دادیم برود آدم شود،
و دوهزار سال فکر کرد و آدم نشد،
و فرشتگان گزارش دادند که از گاو نفهم تر، از الاغ خرتر و از موش ترسو تر است؛
و بعد از آن همه ء میمونها مطمئن شدند که بی دلیل نمی خندند.

و خداوند داناست، و زندگی زیباست، و شما نمی دانید.
و خداوند تواناست، و همانا شما را آفریدیم چون زورمان می رسید؛
ای کسانی که ایمان آورده اید، انقدر زور نزنید، زورتان نمی رسد،
و این همین است که هست، اگر نمی خواهید، بروید بمیرید؛
و اگر می خواهید، پس دیگر نق نزنید،
و انقدر فکر نکنید، کارتان را بکنید،دهنتان سرویس شد چیزی نگویید شاید رستگار شوید ...


 

نمی دونم هنوز به اینجا سر میزنی یا نه ؟ نمی دونم ... اگه هنوز خزعبلات منو  ....

مهم اینه که به آب اعتماد کنی. مهم اینه که شاد باشی از داشتن همچین سکان داری. مهم اینه که نجنگی. مهم اینه که یاد بگیری که تو هستی، که تو زنده ای و تمام این آبها مال توست. یادت نره اون چیزی که ماندگاره تویی و این آب. آدمها فقط می یان و می رن. یادت باشه آدمها رو هم باید رها کنی تا خودشون انتخاب کنن. شاید اونهام بخوان سکان دارشون آبه باشه نه تو."

مرگ ٬ تموم شدنه ٬ و اگه واقعاً تموم شدن باشه خیلی چیز خوبیه . ولی یه جور مرگ هم هست که فراموش شدنه .. و یه جورشم هست که فراموش کردنه . نمیدونم شاید همه‌ی اینا یه جور تموم شدنه ٬ ولی هی چی هست اینا دیگه اصلاً چیز خوبی نیستن .. بدن ٬ خیلی بد . ولی کاریشون نمیشه کرد ٬ درست مثل خود مرگ میمونن ٬ یه هو سراغ آدم میان در حالیکه اصلاً فکرشو نمیکردی و انتظارش رو نداشتی . مرگ چیز عجیبیه ٬ خیلی ...

من باید یه نفس عمیق بکشم.
باید بتونم یه نفس خیلی عمیق بکشم.

تصور یه خیال، یه رویا، یه فکر، یه آرزو، وقتی مکرر بشه، وقتی که خیلی خیلی مکرر بشه
اونقدری که تو باورش کنی
اونقدری که ردش عمیق بمونه توی ذهنت
اونوقت فکر می کنی که واقعا اتفاق افتاده
یه روز دوری اون قبلنا
یا شایدم یه روز دوری اون بعدنا
دیگه فکر و رویا و خیال و آرزو نیست
میشه خاطره
خاطره ی واقعی
حالا به خاطره هات فکر می کنی به جای رویا ساختن.

اونایی برنده ن که رو زندگیشون ، رو دلشون ، یه تابلوی ورود ممنوع زدن و خلاص ... حالا یه سری یا کورن یا مثل من عشق خلاف رفتنن     دیگه مشکل خودشونه .مگه نه ؟

دیدی میخوای نفس بکشی نمیتونی ؟ باید زور بزنی تا نفست بره تو ؟
دیدی میخوای آب دهنت رو قورت بدی نمیتونی ؟ دوباره سعی میکنی ٬ بازم نمیتونی . یه چیزی گیر کرده تو گلوت که نه میذاره چیزی بره پایین نه میذاره حرفی از اون تو بیاد بیرون ؟
دیدی آدمایی که وقتی که باید باشن نیستن ؟ دیدی معمولاً وقتی که دیر شده میان و هستن و اصلاً یادشون میره وقتی که باید میبودن نبودن ؟
دیدی یه چیزی رو احساس میکنی که اصلاً نمیتونی بگی چیه ٬ حتی به خودت ؟ هر چی که بگی نیست ولی یه چیزی هست به خصوص که خیلی هم چیز گهیه .
دیدی خدا نیست ؟
دیدی یه نیم ساعت به کیبورد نیگا میکنی که یه چیزی بنویسی فقط دستات رو میبینی که همین جوری فلج افتادن اون رو و تکون نمیتونن بخورن ؟
دیدی داری تموم میشی ؟
دیدی حتی دیگه مرحوم هم نمیتونی بشی ؟
دیدی دیگه هیچ رنگی هیچ معنی واست نمیده ؟
دیدی به خودت نیگا میکنی هیچی نمیبینی ؟
دیدی از بودن و نبودنت حالت به هم میخوره ؟
دیدی از هیچ موسیقی ای نمیتونی لذت ببری ؟
دیدی هیچ عکسی رو نمیتونی نیگا کنی ؟
دیدی ؟
من دیدم .

می‌دونی چرا بعضی وقتها دهن آدم سرویس میشه ؟  انگار نه انگار که خدایی هست و این جهان خدایی دارد ؟
این‌گونه وقتها در واقع او - خدای قادر متعال - داره سکوت میکنه . دارد تنها واکنش ممکن را ادا میکند . خدا که کم می‌آورد همه چیز قاراشمیش میشود و قر و قاطی و اینگونه است دهان آدم‌ی که ما باشیم سرویس میشود.
جوابمو را نمیده. ساکت میمانم. سکوت میکنم . ساکت میشود ، سکوت یک سلاح است وقتی هیچی نی تونی بگی وقتی هیچ کاری نمیتونی بکنی وقتی هیچ گهی نمی تونی بخوری وقتی دهنت داره سرویس می شه وقتی ...

یه روز فرصت داشتم تا تمام تکه پاره هام رو جمع کنم تا از نو خودم باشم. فقط یه تیکه م باقی مونده بود که یه روزم تموم شد و دوباره هزار تکه شدم . تازه الان تنها تیکه ای که برام باقی مونده همون تیکه ی آخره که وقتی باید میبود نبود. خب ....می فهمی؟

میدانی نازنین ٬ تا بوده همین بوده . که همیشه سنگ دو لبه‌ی تیز قیچی را میشکست و قیچی کاغذ صاف را میبرید و صافی کاغذ سختی ِ سنگ را میبلعید ... بازی کنیم ؟ باشد ولی ٬ می‌دانی .. تو همیشه سنگ بودی و من همیشه در انتخاب کاغذ یا قیچی مانده بودم غافل از آنکه همیشه دست سومی هم هست چه من بشکنم چه مرا بشکنی ... نمیدانم .. هنوز هم نمیدانم ... میدانم هر چه کنم دستم سنگ نخواهد بود که ما هر چه کنیم سرشتمان چون دوسنگ نبوده ٬ نیست ٬ و نخواهد بود . .......

همیشه وقتی فکر می کنی همه چی داره درست میشه همون لحظه همه چی رو سرت خراب می شه ...

 
توی چشمای کلاغه نیگا نکن
عاشقت میشه
عاشقش میشی
دنبالت میاد
وقتی که خوابی میاد چشماتو در میاره
از ته
از کاسه
آخه میترسه که تو توی چشمای یه کلاغه دیگه نیگا کنی
که عاشقت بشه
که عاشقش بشی
...

 
خدا عاشقه ٬ حواسش نیس داره چی کار میکنه.
می دوستدارمش وقتی عاشقه

تا جنون فاصله ای نیست
از اینجاکه منم !

خوابت نمی یاد ؟ :)

 
خدا
یه مداد داره با یه دفتر نقاشی، یه دفتر نقاشی خیلی خیلی بزرگ، که نقاشی کردن تو یه صفحه ش قد شصت هفتاد سال ما آدم کوچولوها طول می کشه
خدا وقتایی که از شمردن صواب و گناه آدما خسته میشه میره تو دفترش نقاشی می کنه
آدم می کشه گل می کشه گربه میکشه ابر میکشه درخت می کشه یا رنگین کمون شاید حتی
دفتر خدا جادوییه، وقتی یه چیزی رو کشید و تموم شد اونوقتش نقاشیش توی زمین زنده میشه و به وجود میاد، مثلا وقتی یه آدم میکشه رو زمین به آدم به دنیا میاد، خیلی بچه تر از اونی که خدا کشیده، ولی خب بعد چند سال همونقدی که شد میشه شکل همونی که خدا کشیده
بعضی وقتا خدا حوصله نداره نقاشیشو تموم کنه، یه پا کم میکشه یا شایدم یه دست، بعد آدمی که به دنیا میاد یه پا یا یه دست نداره
بعضی وقتا خیلی خوشحال و سر کیف و شاده, یه آدمه خوشگلی میکشه ( عینهو من مثلا :"> )
بعد از شصت هفتاد سال که این صفحه از دفترش تموم شد مجبوره بره صفحه ی بعد، چون پاک کن که نداره که یکیو پاک کنه به جاش یه چیز جدید بکشه
وقتی ورق میزنه دفترشو همه ی اونایی که تو صفحه ی قبلی بودن می میرن، اونایی که بالای بالای صفحه بودن توی شصت سالگیشون می میرن چون شصت سال پیش خدا بالای صفحه رو نقاشی کرده بود، ولی اونایی که پایین صفحه ن تازه به دنیا اومدن و تو جوونیشون می میرن
حالا یهویی یه عالمه دنیا خالی میشه و جا باز میشه برای یه کلی آدم و حیوون و گل جدید
دفتره هم چون خیلی بزرگه خوب ورق زدنش خیلی طول میکشه، مثلا یکی دو سال شاید، اونایی که نزدیکترن به شیرازه ی ئفتر و زودتر میرن زیر کاغذ جدید یعنی زودت می میرن و اونایی که اون لبه ی کاغذن یکی دو سال بعدش
اینجوریه که به دنیا میان و میمیرن همه
مردن هم قایم شدنه، زیر صفحه ی کاغذ جدید و یا زیر خاک، هیچکس نیست که محو شه، چون خدا که پاک کن نداره فقط یه مداد داره و یه دفتر
ولی :)
خدا که نمیدونه یه چیزیو
خدا که نمیدونه مدادش ازین مداداست که تهش یه پاککن کوچولوی صورتی داره
هووم!!
آره داره ؟

 
اگه خدا هست
اگه حرف زدن بلده
اگه صدا میاد
بیزحمت یه دو دقه اون آسمونا رو ول کنه بیاد پایین
لطف می‌کنه البته ٬ ولی همین الان بیاد دو کلمه به من بگه چی کار باید بکنم
من گیجمه
خستممه ٬ نمتونمم دیگه فکر کنم
خب ؟