ببین
یه قفسه بزرگ پر از شیشه های مختلف را در نظر بگیر
توی هر شیشه ای هم یه مایع خیلی غلیظ که اون مایعه٬‌عصاره ی روحه آدمهاست
حالا خدا وقتی میخواد توی آدما روح بدمه چیکار می کنه؟ میاد یکی ازون یه عالمه شیشه را ازون قفسه ی بالای سرش برمیداره٬ یکمی از مایعش را میریزه توی یه ظرفی و رقیقش می کنه٬‌بعد اون رقیق شده هه حالا روحه اون آدم میشه٬ بعدش خدا اون روحه را می دمه توی کالبدش و بعدشم می فرستدش زمین. خوب؟
خوب تعداد آدما از تعداد اون شیشه ها و در نتیجه از تعداد روح های متفاوتی که میشه تولیدش کرد خیلی بیشتره دیگه٬‌ پس آدمای زیادی هستند که روحشون از یه جوهر یکسان درست شده٬ فقط ممکنه غلظتشون با هم فرق بکنه
وقتی می بینی یه آدمی خیلی عینه تو هستش٬‌اونموقع باید نتیجه بگیری که روح جفتتون از عصاره ی یه شیشه ی واحد درست شده
فهمیدی حالا؟

نمیشنیدم چی میگفت .. آدم با چشمای بسته هر چیزی رو دیگه نمیشنوه.

می دونی
عین دود
عین دود قلیون
عین دود قلیون که می کشیش پایین و بعد فوووووووووووووووووووووووووووت می کنی و میدیش از دهنت بیرون
که وقتی فوتش کردی یواش یواش تو هوا پخش می شه و گم میشه و هر چی می گذره گم تر و گم تر می شه که یهویی اونقدر کمرنگ و گم میشه که دیگه نیست همین جوری بی هدف تاب می خوره
با حرکت آروم و با تغییر دما به هر طرف کشیده میشه بدون هیچ مرکز ثقلی  که بهش بچسبه و گم نشه می دونی درست عین دود
عین دود قلیون ........


وقتی رگتو میزنی اگه دفعهء اولت باشه یهو هول میشی، شک میکنی، میترسی و سعی میکنی جلوی خون رو بگیری ولی کم کمک شل میشی .. همه چیز دور و دورتر میشه، دیگه هیچی برات مهم نیست ... یه سرمای ملایم مثل نسیم پاییزی میخزه توی رگهات .. از توی تمام تنت رد میشه .. تعجب میکنی که چقدر رگ توی تنت بوده و خبر نداشتی .. آدمها مثل اسفنج میمونند، حس میکنی یه اسفنج خیس هستی که ذره ذره آبش داره کشیده میشه.

به باریکهء‌ خون نگاه میکنی، خونی که تمام درد و رنج عمرت رو تا حالا باهاش غرغره میکردی ولی بالاخره داری میریزیش دور.. سعی میکنی آخرین سیگارتو روشن کنی، به نظر میاد که همه چی به طرز عجیبی رشد کرده، قطر سیگار اندازهء مچ دستت شده و فندک انقدر سنگینه که باید دو دستی بلندش کنی..

کلی خاطره های بیربط از جلوی چشمت رد میشن، دوست داری به بعدش فکر کنی .. به اینکه چه کسی دلش برات تنگ میشه یا اینکه تا چه مدت قیافه‌ات به یادشون میمونه.. یه رژهء نا منظم از تمام آدمهایی که میشناختی و تمام قیافه هایی که دیدی و حرفهایی که شنیدی، دیگه حرکت کردن معنی نداره، همه چی ساکت و آرومه ...

حس میکنی دوباره بچه شدی، سبک و ضعیف، دوست داری یه نفر بیاد بلندت کنه و برات لالایی بخونه .. سعی میکنی اولین و آخرین کلمه رو بگی ... دوباره ...

بعضی وقتا منم فکر می‌کنم زندگی ساده‌ست و تمام پیچیدگیش واسه اینه که نمیتونیم سادگیش رو ببینیم ... بعضی وقتا هم باید نگاش کرد و یه کم هم بوسش کرد دیگه نه ؟ اینجوری شاید خر شد یه کم بیشتر حال داد !! زندگی رو می گم :)

ببینم یه فرشته‌ی مهربون و خوشگل پیدا نمیشه بیاد منو آدم کنه ؟ آخه من از اون پینوکیو چیم کمتره هان ؟

Once upon a time there was a tavern
Where we used to raise a glass or two
Remember how we laughed away the hours
Think of all the great things we would do

Those were the days my friend
We thought they'd never end
We'd sing and dance forever and a day
We'd live the life we choose
We'd fight and never lose
For we were young and sure to have our way.
Those were the days, oh yes those were the days

Then the busy years went rushing by us
We lost our starry notions on the way
If by chance I'd see you in the tavern
We'd smile at one another and we'd say:

"Those were the days my friend
We thought they'd never end
We'd sing and dance forever and a day
We'd live the life we choose
We'd fight and never lose
Those were the days, yeah, those were the days ..."


آدمها سه دسته ن : یه دسته اونایی که به درد لای جرز نمیخورن
یه دسته اونایی که به درد لای جرز می خورن
یه دسته هم بقیه آدمها !

بگذریم از اونایی که اصلا آدم نیستن !

و یکی که خلیلی آدمه ! ...

آدمی که تو رویا زندگی میکنه میشکنه.

اگه گریه کنی
خیس میشی
پس دیگه نمی شکنی
فقط خم میشی
میدونستی؟َ

دنیای مشمئز کننده و حال گیری است نقطه سر خط

چه سعادتی است دانستن اینکه در زمستان تن پرنده ها گرم است ... همه پرنده ها

اینو همیشه یادت باشه : ما همه اشتباه می کنیم

قمار همیشه بازنده داره

می دونی که ؟!

تو خواب نیستی

خاموش نیستی

مجستمه نیستی

... نیستی ......

این ... ها رو میتونین به سلیقه خودتون پر کنین !

اگه آرامش می خواهی از زنان پرهیز کن !

امتحان کن جواب می ده !

ما آدما باید یاد بگیریم آدم باشیم ! آدم
می فهمی ؟

گل به کنار است

                            باده به کار است !

با الماس چشمانت
مرا به ستارگان نیازی نیست
به آسمان بگو

نو بدون به خطر انداختن یک ستاره

نمی تونی گلی را بچینی !

با تو تا خود جهنم می یام !