می‌دانی  چیزی به آن روز نمانده ولی ما هنوز زیر باران شهرمان با هم قدم نزدیم ... کاش این چند روز باقیمانده باران میبارید. کاش این اشکها ٬ آن فاصله‌ها ٬ این حرف‌ها ٬ آن خنده‌ها ٬ آن بوسه‌ها ... کاش باران می‌بارید ...
کاش میفهمیدی من هرگز آن روز را فراموش نخواهم کرد. میدانی ... دو کلامی گفتیم و هزاری نگفتیم.

نظرات 4 + ارسال نظر
مرورگر.کام چهارشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 11:37 ق.ظ http://www.moroorgar.com

آخرین اخبار ایران و جهان در بزرگترین آرشیو خبری در ایران. خبر+عکس. :: اخبار را در www.moroorgar.com حرفه ای بخوانید ::

ایلیا چهارشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 11:47 ق.ظ http://stalker.blogsky.com

آخی
چه رمانتیک
{چشمک}

اطهر چهارشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 12:04 ب.ظ http://brightfire.blogsky.com

یک شب از دست کسی
باده ای خواهم خورد
که مرا با خود، تا آن سوی اسرار جهان خواهد برد!
با من از «هست» به «بود»
با من از نور به تاریکی،
از شعله به دود
با من از آوا تا خاموشی،
دورتر، شاید تا عمق فراموشی
راه خواهد پیمود.

علی چهارشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 05:29 ب.ظ

واسه همیشه دارم می رم یعنی واسه همیشه داری می ری؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد