کسی که نفس می کشد باید رنج ببرد
کسی که فکر می کند باید اندوه بخورد
خوشبخت کسی است که هرگز بدنیا نیامده است !

تجربه نشون داده که عشق اول هیجوقت نتیجه خوبی نداره

اینو همه می دونن !

تمامت نکرده ام
تمامم کن !

اسمت چیه ؟
من یه موشم

جا مانده است چیزی جایی
هیچگاه دیگر هیچ چیز جایش را پر نخواهد کرد ...

تو اینجایی و نفرین شب بی اثر است ....

مهر

باز پائیز اینجاست
و من هنوز چه عاشقانه دوستش دارم
چرا که با تو آغاز می شود
با تو کوه ِ من
که دست هایت غرق بوی بارانند ...
منتظر بودم که بیاید
که بیایی ...
اما انتظار
شاید همان قرار ساده بود بین دست هایمان
که من بروم
که تو بمانی
که دست هایمان رها شوند ...
باران که ببارد
باز دل تنگت می شوم
زیر باران می روم
این بار تو نیستی که بیایی و نوازش جاماندهء دستانم را هدیه بیاوری
و من چه غریبانه دلم برای باران تنگ می شود ...

از آفتاب و نفس چنان بریده خواهم شد که لب از بوسه ناسیراب

برهنه   ٪ بگو برهنه به خاکم کنند سرا پا برهنه همان گونه که عشق را نماز می بریم

عاشقانه با خاک درآمیختن می خواهم ......

بگذار آدمها تا میتوانند سنگ باشند

من و تو از نژاد چشمه ایم !

تو

با توام بی حضور تو

بی منی با حضور من

چرا نمی شناسیم ؟من خودم ُ چرا نمی شناسمت ؟

وسیع باش و تنها
سربه زیر و سخت .....

تو حرفی داشتی ؟

دل که حرفی ندارد

تو انگشت بر مرگ بگذار

دیوانگی اش با من ! ...

همیشه حرف پ سرآغاز حرف پروانه نیست

گاهی اوقات پاییز پاسخ مقدر مرگ است

سنگ برای سنگر
آهن برای شمشیر
جوهر برای عشق .....

به هنگامی که تو را از بودن و ماندن گریز نیست
مرا به شهری ببر که ریا را پنهان نمیکنند و صداقت همشهریان
تنها
در همین است !
شاملو

هرگز کسی اینگونه فجیع به کشتن خود برنخاست که من به زندگی نشسته ام !

در خطاب تو انگشتهایم از هوش رفتند
امشب دستهایم نهایت ندارند
من هنوز موهبت های مجهول شب را خواب میبینم
امشب بهت پر پر خواهد شد ....

ای کاش بجای اشکهایت بودم
در چشمانت می زیستم
بر گونه هایت متبلور می شوم و در گوشه لبهایت جان می سپردم ......

نوشتن برای فراموش کردن است نه برای به یاد آوردن

 می شود برگشت

اشتیاق چشمهایم را تماشا کن !