من دلم تنگه

من دلم خیلی تنگه

من دلم ...

من

م

ن

.

یه روزی یه دوستی که که خیلی عزیز بود که خیلی عزیزه بهم گفت ایما محکم باش

آهای دوستی که خیلی عزیزی ایما محکم شده اندازه فولاد ! ولی قیمتشو تو نمی دونی !

آفتاب را دوست دارم

                                    بخاطر پیراهنت روی طناب رخت

 

باران را دوست دارم

                                    بخاطر چتر آبی تو .....

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

می‌دانی  چیزی به آن روز نمانده ولی ما هنوز زیر باران شهرمان با هم قدم نزدیم ... کاش این چند روز باقیمانده باران میبارید. کاش این اشکها ٬ آن فاصله‌ها ٬ این حرف‌ها ٬ آن خنده‌ها ٬ آن بوسه‌ها ... کاش باران می‌بارید ...
کاش میفهمیدی من هرگز آن روز را فراموش نخواهم کرد. میدانی ... دو کلامی گفتیم و هزاری نگفتیم.

یه حس عجیبی دارم یه حسی که نمی دونم خوبه یا بد

یه جورایی هم خوشحالم هم ناراحت

دارم میرم برای همیشه

 

تو که وارد می شوی حس می کنم که در نمی زنی ،حتی اجازه هم نمی گیری .
آن وقت من می مانم و یک بغض غریب و همین برای همیشه تو را بس خواهد بود.
مشق های نا تمام دیشبم را تو برایم خط بزن ! قبول ؟

مسیح بر وسوسه هایش لگام زد و شد آنچه می باید می شد

مرا اندوه باش

آرام کن

 به هنگامی که همگنان من
عشق را
در رؤیای زیستن
اصرار می‌کردند
من ایستاده بودم
تا زمان
لنگ‌لنگان
از برابرم بگذرد
و اکنون
در آستانه‌ی ظلمت
زمان به ریشخند ایستاده است
تا من‌اش از برابر بگذرم
و در سیاهی فروشوم
به دریغ و حسرت چشم بر قفا دوخته
آن‌جا که تو ایستاده‌ای...
(شاملو)

آنقدر خوشم که اگر گوشه خلوتی پیدا کنم

آب همه دریا ها را خواهم گریست .......!

تو آبی بشو _ دریا
من دچارت می شوم _ آرام
تو بگذار در تو غوطه بخورم _ دریا
...
تو صورتی بشو _ شکوفه ی گیلاس
من باد می شوم _ ناآرام
تو در آغوشم برقص _ ناآرام
من پروازت میدهم تاخدا _آرام

بالهایم خیس است

به من پرواز یاد می دهی استاد ؟

تو از کدام ستاره و از نسل کدام فرشته ای؟
که خورشیدی ترین چشمهای زمین را به تمسخر گرفته ای...
تو از چه راه و با کدام اشتیاق جسم سایه گرفته اوج این سخره را به خاک تمنا
کشانده ای؟
چه رازیست بر بال رنگین لبهای عشقت،
که دورترین بغض پرواز چشمم را با نزدیکترین بوسه هایت شکسته ای
تو ای صبور
مهربان

هیچوقت کسی رو محکوم نکنین

تا کسی محکومتون نکنه !

هر کسی ٬ هر آدمی ٬ ممکنه هزار بار مرحوم شه ٬ ولی فقط یه بار میمیره. اون یه بارم مرحوم نمیشه. خیلی آروم و بی سر و صدا میمیره. مثل یه دختری که تو 27‌سالگیش ٬ خیلی ساده و تنها و بی سر و صدا ٬ میمیره.

همین.

همه برگ و بهار در سرانگشتان تست

بهارت همیشه سبز

ای کاش آفتاب هرگز نتابد
از تو
تنها رد پایی در برف برای من مانده است

تا به حال کلید خانه ات را گم کرده ای؟
گمم در پس کوچه های اینجا بی کلید. مانده ام پشت در
خسته ام نمی کند این همه سر در گمی ها
یادت نرود این را تنها تو می دانی و خدا و دیگر هیچ! ...

بدرقه کردن با گذشت زمان عجب دردی است. بعضی وقت ها فکر می کنم قدرت زمان از خدا ببشتر است.

هنوز سکوت می کنی و خودت را زیر نور قرمز رنج می دهی ؟
طلوع کن !
بهاری دوباره می خواهم ...

می خواهم از پرتگاه زندگی بیفتم

نفس که می‌کشی
چشم‌هام
به روشنی قلبت می‌درخشد
آیه در آیه
مرا ببوس.