-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 18 بهمنماه سال 1384 15:25
عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلکه نداشتن کسی است که الفبای دوست داشتن را برایت تکرار کند و تو از او رسم محبت بیاموزی. عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلکه گذاشتن سدی در برابر رودیست که از چشمانت جاری است. عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلکه پنهان کردن قلبی است که به اسفناک ترین حالت شکسته است. عمیق ترین درد زندگی مردن...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 16 بهمنماه سال 1384 08:06
سردمه و دیگر هیچگاه گرم نخواهم شد
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 11 بهمنماه سال 1384 14:32
بگو ستاره، به مرزهای زمینی نیاید برای کهکشانی که دهانش بوی شیر میدهد عاشقی لقمه ی بزرگی ست هنوز
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 11 بهمنماه سال 1384 14:17
من گاهی احساس می کنم آنقدر تنها هستم که شبیه خدا شده ام و خدا دلش برایم می گیرد ××× نمی دانم چرا اینجا میان اینهمه نت کسی "دو" را نمی نوازد! و ترس که روی پلکهام نشسته سبک تر از نفس های تست_بدبختانه؟ ××× پاهایت را سبک بردار گام هایت میزان باشد دست هایت مثل بال کبوتر ××× و تمام اینها کیفر همرقصی من با توست دیگر باد از...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 11 بهمنماه سال 1384 11:59
مربع مربع دوست داشتنت را می شمارم دیگر چیزی نمانده طاقت من یک کبریت بکشم تمام می شود ....
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 11 بهمنماه سال 1384 11:08
روی بالشتکی از ابر می گذارمت، دستهایم را رو به آسمان می گیرم، و آرام فوت می کنم، پروازت را رو به خورشید تماشا می کنم، و از صعودت لذت می برم... خدانگهدار.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 11 بهمنماه سال 1384 09:02
دل سنگت کجا اسیره ؟
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 10 بهمنماه سال 1384 07:51
حضور "هیچ" ملایم را به من نشان بدهید."
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 8 بهمنماه سال 1384 08:12
یه سری قصه هم هست ٬ که اگه بشه اسمشو گذاشت قصه ٬ یا خاطره ٬ یا خیال ٬ یا تصویر ٬ یا حالا خب هر چی ٬ که دیگه نیگهشون میدارم واسه خودم. فقط خودم و روحه که گم شد.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 4 بهمنماه سال 1384 10:29
باور می کنی کلاغ اهلی بشه ؟ من کلاغ و اهلی کردم ! پروژه بعدی اهلی کردن روباهه
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 3 بهمنماه سال 1384 16:24
اگر دلم گریه خواست کجایی تو ؟
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 2 بهمنماه سال 1384 11:14
- به سلامتی عشق - به سلامتی آدم عاقلی که می فهمه بعضی عشق ها بچه گانه ست ! - آدم عاقل وقتی عاقله که عاشق باشه ! - آدم احمق هم برا این احمقه که خیال می کنه عشق رو می فهمه !!!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 2 بهمنماه سال 1384 08:22
انگار ندیده دیده بودمت انگار نشنیده شنیده بودمت انگار .....
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 1 بهمنماه سال 1384 07:48
همه درختها ایستاده میمیرن !
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 27 دیماه سال 1384 16:22
اون دورا چه رنگیه؟! به چی نگاه می کنی که جلوی چشمات و نمی بینی؟!
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 27 دیماه سال 1384 12:59
So, so you think you can tell Heaven from Hell, blue skies from pain. Can you tell a green field from a cold steel rail? A smile from a veil? Do you think you can tell? And did they get you to trade your heroes for ghosts? Hot ashes for trees? Hot air for a cool breeze? Cold comfort for change? And did you exchange a...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 27 دیماه سال 1384 12:55
تصاویر محو میشوند نه اینکه از بین بروند فقط محو میشوند و تغییر شکل میدهند و خدا به پوزمان میخندد آدمها نیستند این فردیت های نامگذاری شده مسخره چیزی جز خاکهایی که در قالب های مختلف ریخته شده اند نیستند نقش ها ثابت اند همان گونه که همیشه بوده اند و ما در طول زندگی بازی های زیادی خواهیم کرد و بدون اینکه از خودمان بپرسیم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 27 دیماه سال 1384 09:23
برای خدا دعا کنیم ... به جفت شش احتیاج دارد ٬ این آخرین تاسی ست که امروز میاندازد.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 26 دیماه سال 1384 15:41
یکی بود،یکی نبود.یه دخترکوچولویی بود که یه روز بزرگ شد.یعنی بزرگ بزرگ که نشد،قدش که بلند شد همه فکر کردند که بزرگ شده اما اون هنوز کوچولو مونده بود.اون اوایل خوشحال بود که کلی قد کشیده آخه حالا می تونست غول یه آدم دیگه باشه اما یه کم که گذشت قلبش که اندازه مشتش بود اما مشت زمان بچگیهاش، غصه دار شد.آخه حالا غول بود اما...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 26 دیماه سال 1384 15:11
... زندگی کردن تو واقعیت اصلاً چیز بدی نیست. بد وقتیه که واقعیت رو زیاد جدی بگیری. فقط باید بتونی هر از چندی از واقعیت فاصله بگیری و تو دنیاهای دیگهای هم زندگی کنی. وقتی به تعداد آدمهای روی زمین دنیای واقعی وجود داره ٬ به همون اندازه میتونی دنیای تخیلی هم وجود داشته باشه. باید بتونی دنیای خودت رو بسازی. سنگین باش و...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 26 دیماه سال 1384 07:46
دلم دیوار میخواد همون دیواری که ناخوناتو بهش میکشی و نقاشی میکشی روش بعد میشینی عقب و یه جوری نگاش میکنی که انگار نمیفهمی این چیه رو دیوار سرت رو خم میکنی به کنار و سرد و خالی دیوار رو ساکت و خیره نگاه میکنی دیواری که با نوک ناخونت خطخطی شده ترسیدی خیلی ترسیدی دیگه خالی نیستی
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 24 دیماه سال 1384 15:55
یه چیزی رو دارم حس میکنم که خیلی وقته گم کردم .. یه چیز ترسناک دوست داشتنی دور ... breathe , breathe in the air ... don't afraid to care run , run rabbit run. تو شروع میکنی : پلی لیستتو میاری٬ هر آهنگی که بیاد مال منه ... muse - sunburn She burns like the sun, and I can't look away She'll burn our horizons, make no...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 24 دیماه سال 1384 10:15
میدونی گاهی فاصله رویا تا واقعیت هیچی نیست ولی .... آدمی که تو رویا زندگی می کنه خیلی می شکنه ...خیلی می فهمی ؟!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 24 دیماه سال 1384 10:12
دنیا میچرخد حجم ها به طور اغراق آمیز کوچک و بزرگ میشوند. من در مرکز دنیا می ایستم و دستور میدهم که همه چیز بچرخد. و دست های تو را میگیرم و میچرخم. تو سرت گیج میرود. افتادن ترس ندارد . حتی اگر بقیه بفهمند باور کن. همه دوست دارند بچرخند. ولی همه میترسند ولی وقتی بیفتی حتی بقیه بیشتر دوستت خواهند داشت چون تو فعال شده ی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 24 دیماه سال 1384 10:10
میدونی چیه؟ تو پر رنگی و داری از پر رنگیت استفاده میکنی پر رنگیت روزهای منو سنگین میکنه تازه با اینکه پررنگی خیلی راحت محو میشی منم واسه اینکه کمرنگت کنم اول باید خودم کمرنگ شم باید یه خطی بذاریم جلوش همیشه باید خط گذاشت جلوی همه چی واسه همه چیزای بی نهایت باید مرز گذاشت وگرنه میسوزن تو تو دنیات خوابیدی و من اینجا سرم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 24 دیماه سال 1384 10:09
گفتم دوستت دارم. پرسیدم حالا چکار کنم؟ جواب ندادی. فکر کردی اگر دوستت داشتم نمی پرسیدم. فرق من با تو اینه که من فکر نمی کنم و می پُرسم ولی تو فکر می کنی و نمی پرسی. من در همین لحظه اعلام می کنم که اینجوری نمی شود. من به خداوند پیشنهاد می کنم که در نسخهء بعدیِ آفرینش توانایی فکر کردن را از زنان و توانایی سوال کردن را...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 24 دیماه سال 1384 08:06
داره برف میاد داره از خیلی ساعت پیش خیلی برف میاد لایه لایه میشینه روی زمین قد زمین بلند میشه؛ آسمون ابر شده لایه لایه ابرا نشستن رو آسمون قد آسمونم بلند شده؛ یه کم دیگه که ابرا بیشتر شه یه کم دیگه که برفا بیشتر شه زمین میرسه به آسمون وقتی به هم رسیدن من یه قدم فیلی، یا شایدم یه قدم مورچهای حتی، برمیدارم و میرم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 24 دیماه سال 1384 08:05
تو که دست منو میخوندی تو که دست منو میشناختی تو که دست منو حفظ بودی اینجاشو نخونده بودی که من همیشه دست رو بازی میکردم نه؟
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 24 دیماه سال 1384 08:00
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 19 دیماه سال 1384 17:39
یه روز صبح زود وقتی هوا هنوز تاریکه بیدار میشم موهامو شونه میکنم و محکم میبندمشون. چند دقیقه تو آینه به خودم خیره میشم. وقتی ته نگاهم خالی شد همه چیز رو میسوزونم به جز غورباقه ی زشتم و بعد میرم و دیگه هیچ وقت خودمو کلمه نمیکنم. خواب هام رو هم دیگه تعریف نمیکنم نه برای خودم نه برای هیچ کس دیگه. فقط نگاهم رو تا آخر دنیا...